بتونم برم یکی از این تئاترایی که رو صحنه ن رو ببینم.
(این یکی جزو معدود فانتزیاییه که می دونم قرار نیست به حقیقت بپیونده. پول ندارم، می فهمییی؟ ندارم!!)
نگاهم را به نگاهش قفل می کنم و یادم می رود که بقیه بچه ها هم سر کلاس هستند. «خب... تنهایی چیزیه که به بودن و نبودن بقیه ربط داره؛ مثلا تنها بودن یعنی با خودت باشی و هیچ کس دیگه ای دور و برت نباشه. هم می تونه خوب باشه و هم بد. می تونه انتخابی باشه. وقتایی که مامانم و داداشم سر کار باشن، من تنهام ولی مشکلی ندارم.» آب دهانم را به زور قورت می دهم و توی صندلی ام جابه جا می شوم. «اما بی کسی هیچ وقت انتخابی نیست، ربطی هم به این نداره که کسی پیشت باشه یا نه. وقتی تنها هستی ممکنه حس بی کسی هم داشته باشی اما بدترین نوع بی کسی، وقتیه که توی یه جمع بزرگ تنها باشی یا حس کنی که هیچ کسی رو نداری.»

کتاب ماهی روی درخت، نوشته لیندا موللی هانت، با ترجمه مرضیه ورشوساز و منتشر شده توسط نشر پرتقال.
صفحه صد و هفده.
نمی تونم بگم خیلی از تصمیمات مهم زندگیم رو توی اتوبوس گرفتم، اما می تونم بگم توی اتوبوس، اغلب تصمیمات خیلی مهمی گرفتم.
کلا من وسایل نقلیه عمومی رو خیلی دوست دارم. (البته اگر جا برای نشستن، شده کف زمین گیرم بیاد :/) از مترو بگیر که عاشقشم، تا همین اتوبوس و تاکسی.
هر دفعه که می شینم توی اتوبوس، انگار یه صدایی بهم می گه: خب سولویگ، تو الان حدود چهل دقیقه زمان داری و می تونی همین جوری که هندزفری تو گوشته و خواننده برای خودش می خونه، فکر کنی. می تونی به چیزایی فکر کنی که خیلی وقته دنبال فرصتی برای فکر کردن بهشون می گردی.
بعد من می مونم و صدای آهنگ توی پس زمینه با یه عالمه فکر دست نخورده.
آره، قبول دارم، خیلی وقتا فکرای اعصاب خرد کنی ان، خیلی وقتا تصمیمات سختی ان. حتی گاهی تا مرز شکستن می برنم، اما من این جور ساکن نشستن و فکر کردن رو دوست دارم. به علاوه، توی اتوبوس که می شینم، انگار کلی چیز جدید به مغزم هجوم میارن. دوس دارم فکر کنم که قبل از من کیا روی این صندلی نشستن؟ چه آدمایی بودن؟ کجا می رفتن؟ به چی فکر می کردن؟ یا اصلا بقیه آدمای توی این اتوبوس، داستان هر کدومشون چیه؟ گاهی اوقات دلم می خواد همین طوری بشینم و ساعتها فکر کنم. اون قدر فکر کنم و فکر کنم، که خوابم ببره و بعد به طرز معجزه آسایی، دقیقا توی همین ایستگاهی که باید پیاده شم از خواب بیدار شم و خیلی خونسرد، کرایه م رو بدم و بیام بیرون. 
به همین سادگی، به همین خوشمزگی :)
یه حالیم هست که یه چیزی  تو گلوت گیر کرده.
یه حرفی که نمی دونی بزنیش یا نه.
یا شایدم... شایدم نمی تونی بزنیش.
گاهی هم حتی نمی دونی چی می خوای بگی، یا چی باید بگی.
الان یه حالی دارم که ترکیبی از همه ایناس.
یه حال رو مخ که داره به مرز انفجار می کشوندم.
یادمه مستر مخ که بازی می کردم، یه آهنگ داشت که می گفت: کلاشینکف می شم رو کتف خودم، فرمان شلیک می ده اعصابم.
الان دقیقا همینه حالم.
خدایا، می شه نجاتم بدی؟
خدا جونم، فقط تو رو دارم.
به دادم برس که بهترین دادرسی.
نمی دونم، این چیه که باعث می شه فکر کنم مامان و بابام گاهی کلا نمی فهمن من چی می گم.
انگار تنها کسی که تو این دنیا من رو می فهمه، خودمم و خودم.
کاش می تونستم یه مدت تنها زندگی کنم.
دور از همه.
دور از خونواده و مدرسه و معلمای مضخرفش.
اصلا برم یه جایی که هر غلطی دلم خواست بکنم. اصلا یه مدت مثل جغدا زندگی کنم.
کسی کاری بهم نداشته باشه.
صبح سوار مترو بشم و این قدر این طرف و اون طرف برم تا از پا بیفتم، یا این که شب بشه، هر کدوم زودتر اتفاق افتاد.
انگار یه خستگی عجیب و بزرگی روم سایه انداخته که نمی ذاره راحت باشم. یه خستگی مفرط که حاضرم همه چیزمو بدم تا از بین بره. دیگه حتی فیلم دیدن یا کتاب خوندن هم باعث نمی شه حالم برای مثلا یه روز خوب باشه.
واقعا به کجا دارم کشیده می شم؟
سولویگی که حوصله فیلم دیدن یا کتاب خوندن رو هم نداشته باشه، بدجوری مریضه.
شده حداقل یه بار تو کل زندگی م، پاک کنم رو قبل از این که گم بشه تموم کنم.
_ سلام به همه شما خوانندگان عزیز، به برنامه عصر به خیر با سولی خوش آمدید!
در این برنامه، می خوایم بهتون ده روش تضمینی برای خالی شدن از هرگونه خشم، حرص یا حس بد رو آموزش بدیم.
در خدمتتون هستیم همراه با مهمانمون، سرکار خانم دکتر سولی. خانم دکتر، لطفا توضیح بدید.
+ بله، من هم سلام دارم خدمت بینندگان و خوانندگان عزیز. ده روشی که دوست خوبمون بهشون اشاره کردن، به شرح ذیل هستن.
روش اول: دندوناتون رو به هم فشار بدید، اون قدر محکم که درد بگیرن. 
روش دوم: محکم بپرید، خیلی خیلی محکم. اون وقته که حس می کنید همه خشمتون از کف پاهاتون به زمین منتقل شده و حس خیلی بهتری پیدا می کنید.
روش سوم: جیغ بزنید، یا داد.
روش چهارم: یه نفر رو کتک بزنید.
روش پنجم: دست خودتون یا فرد دیگه ای رو گاز بگیرید، خیلی محکم. (اگه به خودتون یا فرد دیگه دسترسی ندارید برای گاز گرفتن، بالش سفت هم گزینه مناسبیه.)
روش ششم: یه دسته کلفت کاغذ رو مثل زمانی که بخواید پاره ش کنید بکشید. کاغذا پاره نمی شن، اما اعصابتون آروم می شه.
روش هفتم: یه چیزی رو محکم پرت کنید. (مورد پیشنهادی: کتابی نسبتا قطور را روی میز پرتاب کنید.)
روش هشتم: در را محکم محکم بکوبید.
روش نهم: اگر چیز شکستنی ای در دسترستان هست، بشکنیدش.
روش دهم: این روش از همه کارآمدتر و موثرتره. به این شیوه که یه دیوار صاف و صوف و مناسب پیدا می کنید و اون قدر سرتون رو بهش می کوبید تا بمیرید و مغزتون بپاشه رو دیوار مذکور.
_ تا درودی دیگر، بدرود!

پ.ن. از اتاق فرمان اشاره می کنن که برای مامان یه گوشی جدید خریداری شده، در نتیجه، هلو تلگرام، ولکام می بک!
یه موقعایی به خودت میای و می بینی گند زدی، بدجوریم گند زدی و هر کاریم می کنی نمی تونی خودتو ببخشی.
اون جاس که جسیکا جونز درونت به صدا در میاد و تو حتی نمی تونی جلوش از خودت دفاع کنی کاز شیز سو دمن رایت!

پ.ن. عنوان اصلاح شد. ولی قبول کنید تقصیر اون زیرنویسه بود، من بی تقصیرم!
فائزه جیباشو خالی کرده. پره از کاغذای کوچولویی که روشون اسم کاندیداهای مختلف شورای دانش آموزی هست. پشت همه شونم فائزه با همون دست خط کلاس دومی ش نوشته: "ری می دم"
می گیم اینا چین؟ می گه بچه های چهارمی بهمون دادن.
می گه همه کلاس دومیا دویست تا (!) از اینا تو جیباشون دارن.
من می خندم می گم لابد مثل این کارتونا اومدن این کاغذا رو پاشیدن تو هوا شمام جمع کردید. 
با یه قیافه گنگ می گه: خب آره، همین کارو کردن دیگه، ما هم زود زود جمعشون کردیم.
بابا می گه خب چرا جمع کردید؟ مگه می دونستید چیه؟
می گه نه بابا! ما فکر کردیم اینا جایزه ن!

پ.ن. گوشی مامانو یه دزد نامرد نانجیب برده :( بای بای تلگرام، باییی!!
چند وقته که بزرگترین دغدغه ی فائزه، اینه که بالاخره کی می تونه تنهایی بره حموم.
همه رو کچل کرده از بس گفته من دیگه بزرگ شدم و خودم بلدم تنها برم حموم.
داشتم به این فکر می کردم چه قدر خوب می شد اگه نگرانی های آدم بزرگا هم در همین حد بود.
چه قدر خوب می شد که همه فکر و ذکر من، یا از اون بدتر مامان و بابام همچین چیز کوچیکی بود.
به این فکر می کردم که دنیای بچه ها چه قدر کوچیکه.
با همچین چیزایی حس می کنن رو ابران و ذوق می کنن.
درسته با چیزای کوچیک هم ناراحت می شن، اما بازم زودی یادشون می ره.
باید رو کودک درونم بیشتر کار کنم :)