داشت میخندید. همه داشتند میخندیدند.
سعی میکرد صدای دختر عقبی را در سرش خاموش کند که جیغ میکشید: هستییی!! رو لباست موی دختره؟ میکشمت!
داشت میخندید که بلند شد. کسی اهمیتی نداد، همه بدجور فاز شوخی گرفته بودند. آهسته و خندهخنده به سمت دیوار رفت.
با همان قهقهه شروع کرد به کوبیدن سرش به دیوار. هیچ کس واکنشی نشان نداد. همه داشتند میخندیدند و فکر میکردند دارد شوخی میکند. کسی نفهمید چرا آرامآرام زمین و دیوار خونی شد.
یک نفر دست از خنده برداشت و آهسته بلند شد. همه ساکت شدند.
روی زمین بود، همانجا، با لبخندی ملیح که بازمانده خندههای شدیدش بود. لبخندی خونین.