بابا به قول خودش هر چند وقت یک بار، طی یک حملهی حیدری همه لباساشو اتو میکنه.
امروز برگشته میگه: سولویگ، چه قدر میگیری لباسای منم اتو کنی؟
منم میگم: هیییچییی! من اصلا اتو نمیکنم!
یه سری به نشانه تاسف تکون میده و میگه: مامانت* بچه بوده لباسای داییشم اتو میکرده، تا چند وقت پیشم که لباسای منم اتو میکرد، تو نمیخوای لباسای باباتو اتو کنی؟
میگم: پدر من، به من باشه که لباسای خودمم اتو نمیکنم، مجبورم الان میفهمی؟ مجبوووور!!
*نمیدونم چرا از خودش مایه نمیذاره بابا:)