این شاید ناگهانیترین و بیفکرترین پستی باشه که تو این مدت گذاشتهم. حتی نمیدونم چی میخوام بگم، حرف خاصی برای گفتن ندارم. همینجوری فقط... دلم تنگ شد؟
تو دوران امتحانا، سلف اساتید رو تبدیل به قرائتخانهی خواهران کردهن. اصلا چرا قرائتخانه؟ اول که شنیدمش فکر کردم مردم میشینن قرآن میخونن یا همچین چیزی. ولی بعد معلوم شد منظورشون همون سالن مطالعهی خودمونه. بچهها تمام این دو هفته هر روز میاومدن اینجا و من تمام روز تو اتاق تنها بودم. امشب گفتم منم میام. اومدم که آمار استنباطی بخونم و گریه کنم ولی نمیتونم وقعا. اینجا بیشتر شبیه تالار عروسیه. حیف که حال ندارم عکس بگیرم و براتون بذارم. نمیتونم هم، مردم پوششون جوریه که احتمالا راضی نیستن عکسشون تو اینترنت پخش شه.
تو اتاق با سوت و کف و کل و آهنگ عروسی آماده شدیم تا بیایم. منم الان مانتوی زرافهایم تنمه. راستی میدونستید بچهها با کراپتاپ میان دانشگاه و کسی کاری به کارشون نداره؟ یادمه چند سال پیش یه نفر میگفت «پوشش موردنظر علوم تحقیقات فقط مقنعهست، حالا شما مقنعه بپوش با بیکینی.». من اون موقع کلی به اون حرف خندیدم ولی اتفاقیه که دقیقا تو دانشگاه خودمون داره میافته. به هر حال، بیخیالش. همینجوری هم اوضاع روحیم به اندازه کافی نابود هست، بردارم هی به این خزعبلات هم فکر کنم...
گفتم آمار. بچهها واقعا آمار کثافتیه که دومی نداره. یهتنه تمام دانشجوهایی که من میشناسم رو به فلاکت انداخته. من واقعا نمیتونمش و احتمالا قراره بیفتم. همونطور که قراره فیزیولوژی رو بیفتم. خب باشه نه، نمیخوام از اون آدمای چندشی باشم که بعد هر امتحان اینطوریان که «وای مین حیتمین اینی میایفتیم!» و تهش بیست میشن. پس آره، احتمال قوی قرار نیست هیچکدوم رو بیفتم، ولی واقعا تو هیچکدوم هم نمره خوبی نخواهم گرفت. فکر کنم دیگه همه دوروبریهام داره اعصابشون خرد میشه از بس من غر این دو تا درس رو زدهم، ولی خب واقعا نمیتونم! من فیزیولوژی رو سه دور خونده بودم، باورتون میشه؟ بعد رفتم سر امتحان و انگار سوالا به زبون چینی نوشته شده بودن. به هر حال هرکس یه استعداد و تواناییای داره، این چیزا هم جزء مجموعه مهارتهای من قرار نمیگیرن.
دوروبرم همه دارن درس میخونن، بعد من چی.
همکلاسیام مدارهای نفرت از خود و احساس ناکافی بودنم رو فعال میکنن و زندگی مدارهای افسردگی و اضطرابم رو. اوه، اوضاع عالیه، ولی نه واقعا. تا حالا به بحثای بچههای روانشناسی گوش دادهید؟ این میگه «آره، این حرفات طرحواره طرد شدگیم رو فعال میکنه و باعث میشه دچار جبران افراطی بشم!» بعد یکی از اونور میگه «باشه ولی مواظب باش دچار پیشگویی خودکامبخش نشی!». شاید فکر کنید منحصر به امتحاناست و چون این اطلاعات دسترسیپذیریشون تو مغز بالاتره (میبینید؟ خودمم دارم همین کارو میکنم! چه غلطا.) ولی خب در تمام طول سال همینن.
همین الان پرده بین سالن مطالعه دخترا و پسرا افتاد. هیهیهی. آقایی حراستی که از ساعت شیش به مردم هشدار میدادی که ساعت هشت اجازه ندارن برن جلوی ساختمون آیتی، الان کجایی؟
خیلی دلم تابستون میخواد، ولی میدونم دلم برا دانشگاه و مخصوصا خوابگاه و بچهها خیلی تنگ میشه. امروز ماهی با کلی تردید ازم میپرسه «اگر یه بار اومده بودم شهرتون، میای همو ببینیم؟» و من اینطوری بودم که معلومه! آخه چرا باید همچین چیزی رو نخوام؟
کلا حس میکنم خیلی وقتا آدمایی که بهم اهمیت میدن، دوروبرم رو پوست تخممرغ راه میرن. انگار یه چیز شکستنیام و میترسن یه قدم اشتباه بردارن و نابودم کنن. ازشون سپاسگزارم، ولی یه وقتایی این فکرای خودم خیلی آزرده و ناراحتم میکنن، میدونی؟
تا کی قراره این نوشته رو ادامه بدم؟ نمیدونم واقعا. تازه ناخنام خیلی خیلی بلندن و تایپ کردن سخخخته.
کاش بچهها زودتر برگردن تا بریم خوابگاه، خسته شدم. هیچی هم درس نخوندم. یعنی کل امروزم رو تلف کردم. دارم میگم «زنیکه احمق کل وقتش رو تلف میکنه و بعد میشینه گریه میکنه که واییی مین میایفتیم، وای مین خیلی بیدبیختیم.» و بچهها دهنشون باز مونده بود چون من معمولا از همچین الفاظی استفاده نمیکنم و بعد اینطوری بودم که «خودمم بچهها، زنیکه احمق منم.» ولی خب آخه... بابا من آمار رو نمیتونم واقعا! خدایا نجاتم بده.
یه جاهایی واقعا کم میارم و زندگی رو تمومشده میبینم، ولی به هر حال ادامه میدم، میدونی؟ هی اینجوری میخزم و میرم جلو و میدونم امیدی ندارم ولی... آه خداوندا.
بس نشد؟ فکر کنم دیگه کمکم برم.
هیچکدوم از بچهها هنوز برنگشتهن.
میخوام برگردم تو تختم، بیرون بودن بسه، آدم دیدن بسه.
عزیزم :))
اون پرانتزی که گفتی میبینید خودمم دارم همین کارو میکنم خیلی زیبا بود😅
آمار... همیشه باهاش مشکل داشتم. یه مانعی بین خودم و آمار میبینم و از یه حدی هیچوقت نتونستم بیشتر بفهممش :/ یه حد کم.
فیزیولوژی رو ما تو ارشد به عنوان درس جبرانی داشتیم و دوستش داشتم. ولی خب، امتحانش آسون بود تقریبا. چون درس جبرانیمون بود خیلی سخت نمیگرفتن.
من سرچ کردم کراپتاپ چیه :)) واقعا پیر شدم.