نه اینکه ناراحت باشم، نه اینکه حس وحشتناکی باشه، اما دیگه به هیچجا احساس تعلق نمیکنم.
وقتی نشستم و دارم با بچهها میخندم، احساس نمیکنم به اونجا تعلق دارم.
توی خونه که هستم، احساس نمیکنم که اینجا خونه خودمه و این آدما خونوادهم.
فقط حس عجیبیه، یه جور بیقراری که انگار هنوز اونجایی که باید نیستی. نمیدونم چی شده که اینجوری شدم، حتی نمیدونم از کی اینجوری شدم.
میگفتا، haven't ever really found a place that I call HOME.
از اولش نسبت به شهرای مختلف همینجوری بودم. تهران خونه من نبود. جایی بود که دوستش داشتم و دارم و اگر قرار باشه انتخاب کنم، زندگی توی تهران رو انتخاب میکنم، اما "خونه" نبود. پردیس که هرگز نبود و نیست. حتی حس مسافرخونه هم نداره اینجا. اه. قم چرا، شاید یه ذره خونهتر از بقیه جاها باشه. یا حتی نکمک. شاید خونه جایی باشه که خاطرات بچگیت توش به وجود اومدن.
آره، اما نسبت به مقیاسهای کوچیک یادم نمیاد که این حس رو داشته بوده باشم هیچوقت. حالا نمیدونم که این عدمتعلق، خوبه یا بد؟
+جالبه، من دروغگوام چون تو نمیتونی چهار تا دونه سوال علوم و فنون رو حفظ کنی و همون لحظه پاشی جواب بدی؟ اینو تو گوشت فرو کن عزیز، من هیچوقت به خاطر همچین چیز مسخرهای که عملا سود یا زیانی برام نداره دروغ نمیگم. اگه میگم که جامعه و تاریخ رو سر زنگ زبان خوندم، دروغ نگفتم. اگه میگم اقتصاد رو سر زنگ علوم و فنون و ادبیات رو سر زنگ اقتصاد خوندم، دروغ نمیگم. اگه میگم ریاضی تمرین نکردم و اصلا یادم نبود که امتحان داریم، دروغ نمیگم. حالا تو هی بیا بگو پس چرا کامل شدی؟ به قول بابا، من مسئول فکرای تو نیستم. به من ربطی نداره اگه تو فکر میکنی من دارم دروغ میگم، اما بدم میاد وقتی من رو با آدمای دورویی یکی میکنی که همهش میگن نه نخوندم، اما تو خونه دارن عین چی خر میزنن.
+نشستیم با بابا، گفتم برو تو این برنامه samsung health، ببینیم امروز چهقدر راه رفتی. بعد داشتیم امکانات دیگهی برنامه رو تست میکردیم. یه بخشی داره که میزان استرس رو بر اساس ضربان قلب اندازهگیری میکنه. برای بابا رو گفت خیلی کم. همین که انگشتمو گذاشتم پشت گوشی، همه چیزایی که به خاطرشون میتونستم استرس بگیرم یهو ریخت تو سرم. گفت استرس خیلی بالا، تو منطقه قرمز. بابا گفت استرس داری؟ چرا؟ گفتم نه، نمیدونم!
سلآم چطوری دختر؟! خوش می گذره؟! D: راحت باش به احتمال زیاد به افسردگی دوران نوجوانی دچار شدی!, چیز خاصی نیست بیخیال باش و ریلکس خود حس تعلق بر می گرده!! =| البته شاید!!!. دربارۀ استرست نظری ندارم, می شه گفت شیرینیِ افسردگیِ[همون دوران نوجوانی و قاطی شدن روحیات و هورمونا!!] ^_- غصه نخور زود حل می شه.