تموم شد!
آخرین آزمونم رو به عنوان یه دانشآموز راهنمایی دادم. و تابستون الان رسما شروع شده.
انگار همین دیروز بود که وارد سال نهم شدم و هر روز و هر شب گریه کردم که زودتر تموم شه. الان تموم شده، ولی هیچ حس خاصی ندارم :/
پ. ن. داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه و به نوشتن این پست فکر میکردم. داشتم به یاد روزای اول سال، از رو جدول میرفتم. نگاهم افتاد به پارک کنار ترهبار. یه نیرویی داشت من رو میکشید به سمت تاب کوچولویی که به سختی توش جا میشدیم. ولی یادم افتاد که دوری نیست، تاب خوردن تنهایی کیف نمیده. فرق امسال اینه که حتی اگه همینجا بمونم، دیگه نمیبینم هیچ کدوم از دوستامو احتمالا، چون همرشته نیستیم. عیبی نداره بابا، اشکالی نداره! من کنار میام باهاش، این دفعه که سختتر از دفعههای پیش نیست.