از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخرهای که همون فقط به درد بچههای اول راهنمایی میخورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدمبزرگا رو میخونن.
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمیتونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو میبینه. اسم دختره پارلاست. یه لحظه هوس کردم برم یه دونه رمان دانلود کنم بشینم بخونم. ولی وللش، حوصلهشو ندارم. آدم یه موقعایی هوسای مسخرهای میکنه که نباید بهشون اهمیت بده.
پ. ن. اون روز پرنی یه چیزی گفت که دقیق یادم نیست، یه چیزی تو مایههای چه قدر زود شروع کردید به خوندن این چیزا. نمیخوام کار احمقانه خودم رو توجیح کنم، اما دوری یه حرف خوبی زد. گفت درسته، زود شروع کردیم، اما عوضش الان تو پونزده سالگی از اون دوران رد شدیم. دیگه نمیشینیم همچین چرت و پرتایی رو بخونیم و ذوق کنیم. ولی کسی که الان شروع کرده، تا بیست سالگی درگیره. بیست سالگی خیلی دیره برای ترک.
پ. ن. دو. عین داشت تعریف میکرد، عین همکلاسی. میگفت این دختره که تو کلاس جدید بود اومده بهم میگه چه جوری این قدر کتاب میخونید؟ هم تو، هم اون سولویگ همهش سرتون تو کتابه سر کلاس. عین هم گفته بود خب دوست داریم دیگه. اینم گفته بود من که اصلا حوصله این کتابا رو ندارم، اینترنتی میخونم. کی گفته من شیطونم رو خوندی؟
و من هیچ، من نگاه. آخه اون حتی کتاب هم حساب نمیشه، از اسم کوفتیش معلومه!!
پ. ن. سه. بعله، هنوز هستن این آدما. که میشینن میخونن که پسره به دختره گفته نمیخوام از خونه بری بیرون، و دختره هم گفته چشششم، و دلش غنج رفته که ایول، چه قدر غیرتیه. زنان علیه زنان اینان عزیز من!
پ. ن. چهار. اصلا به نظرم اینا خیانتایی واضح در حق ادبیاتن. در حق خوانندهها. کسی که میاد این جور چیزا رو میخونه، میبینه همه خوشگلن، همه پولدار، همه خوشهیکل و مغرور _این آخری خیلی مهمه، حتما باید مغرور باشید که کسی عاشقتون بشه_ و سردن، یا از زندگی خودش ناامید میشه یا تصورش از عشق به فنا میره. و این که یکی هم پیدا میشه که اینا رو بخونه و بگه: بعه! اینه رمان فارسی؟ ادبیات غنی ایران اینه؟