+ این همه شهر ایران رو رفتم. تو چند تاشون زندگی کردم. تو نصفشون فامیل دارم. من گشتم، پیدا نکردم. شما هم نگردید، جایی مثل داش علی تو هیچ کجای ایران پیدا نمی‌شه. می‌دونم اسمش داداش علیه، اما من از بچگی گفتم داش علی و الان دیگه عوض نمی‌شه. اونایی که نمی‌دونن، یه بستنی‌فروشیه.

+ دیشب بعد از چهار سال دوباره تو اتاق خودم خوابیدم. ولی دیگه حس اتاق من رو نداشت، چون به جای فرشم و تختم و لباسام و استیکرام، وسایل دایی‌اینا توش بودن. هیچ حسی توم برنینگیخت، برعکس دفعه اول بعد از اسباب‌کشی که دیدمش و کلی گریه کردم.

+ می‌گه بری لباسا رو پهن کنی رو پشت بوم. می‌گم باشه. می‌گه یه روسری هم بپوش. می‌گم اون بالا که دید نداره. می‌گه حالا بپوش. دارم می‌رم بالا، یه خرده هم اوقاتم تلخه و نمی‌دونم چرا. می‌گه بیا اینجا. می‌گم بله؟ می‌گه منو دوست داری؟ می‌گم آره. می‌گه بوسم کن. بوسش می‌کنم. می‌گه من می‌دونم ما آدمای بداخلاقی هستیم، تحملمون کن. تو آدم بزرگی هستی. چشمامو می‌چرخونم و می‌خندم. می‌گه چرا این جوری نگاه می‌کنی؟ می‌گم داری هندونه الکی می‌دی زیر بغلم. می‌گه نه باور کن، تو خیلی خانومی. دستشو می‌ذاره رو شونه‌م و می‌گه عاقبت به خیر شی بابا.

اون روز هم بین راه رفت بستنی بخره، با یه سی‌دی برگشت. دیدم روش نوشته فول‌آلبوم‌های محسن چاوشی. با اینکه می‌دونم خودش از چاوشی متنفره. برای من خریده بودش.

همین حرفا و کاراش اگه نبود، تا الان ده بار از خونه فرار کرده بودم و سر ازته جوب درآورده بودم.

۷ ۰