تا الان که دارم جلد چهارم را میخوانم، جلد سه از بینشان موردعلاقهام بوده. اول وقتی آنی به گیلبرت جواب رد داد، کلی حرص خوردم و ناراحت شدم. بعد وقتی به رویال هم گفت نه، نفسی راحت کشیدم و لبخند زدم. لبخندی که وقتی دیدم گیلبرت حصبه گرفته، ماسید. شد گلوله گلوله اشک. بله، کلی به خاطر بیماری گیلبرت گریه کردم و بعد که آنی گفت که با او ازدواج میکند، بیشتر گریه کردم. نمیدانم چرا، دست خودم نبود. بعد با خودم فکر کردم که دیگر تحمل این همه رومنس را ندارم، نه به خاطر این که لوس بودند که نبودند، بلکه از شدت قشنگیشان. حالا من همان آدم قبلیام که این بار به جان مترجم کتاب چهارم و امواتش غر میزنم که با چه مجوزی تمام قسمتهای عاشقانه کتاب را حذف کرده.
آدم دیوانهای که تکلیفش با خودش هم مشخص نیست که شاخ و دم ندارد!