_دوباره بارون شد و تو شالوکلاه کردی؟ کجا میری؟ سرما میخوری بدبخت، بیا بشین تو. چی؟ داری میری کجا؟ خب برگا سبزن که سبزن، بله میدونم قشنگه سبزیشون، میدونم الان تازهن، خب وایسا بعد بارون برو نگاشون کن! نمیریزن که تو این چند ساعت. من که میدونم... آهان.
سراغ اون؟ خب... میخوای... چیزه یعنی... میخوای نری؟ آخه... نه خب، اگر هم میخوای برو. میگم شاید رفته باشه مسافرت، شاید خواب باشه. میدونم صدای آوازش رو دوست داری، ولی زشته باور کن. میگن یارو دیوانهست، میشینه پشت دیوار خونه مردم، اونم تو بارون...! اصلا مگه تو میفهمی چی میگه؟ خب حالا، نمیخواد حرفای ون هوتن رو تحویل من بدی، "حس صداش"! بالاخره که از زبون اون بود.
نه، من چه اصراری دارم؟! ببین، بیا بشین تو خونه، اصلا یه روزی میبرمت قیافهشو هم ببینی. الان نرو، سرما میخوری میافتی اینجا میشی وبال جون من؛ مامان هم که نیست. خب زشت نیست، من دیدمش میدونم، تو مدرسه دیدمش. میدونم خونهش همونه. تازه صداشم اصلا قشنگ نیست. باشه بابا، باشههه، قشنگه، اصلا هرچی تو میگی! اصلا صداش عالیه، محشره، اصلا خود Adeleه صداش. برو بابا، از اون بهتر که نیست دیگه، من دارم میگم شنیدم صداشو! مگه اینکه زیر بارون مثلا جادو بشه خوشصدا شه!
وایسا، نرو دیگه، دارم باهات حرف میزنم! بیمعرفت، خواهرتو ول میکنی واسه اون؟ اون اصلا نمیدونه که هستی. به خدا نمیدونه. یعنی چی که مهم نیست؟ معلومه که هست! یعنی تا آخر عمر هی میخوای بری گوش وایسی به صدای دختر مردم؟ خاک بر سرت، خوبیت نداره، زشته. بَده بنده خدا. اوهوع، چه غلطا! بذار مامان بشنوه، پوست از کلهت میکَنّه. بله، پس چی که میگم؟ بشین خونه تا منم چیزی نگم!
خب میدونم دیگه. بالاخره من اینهمه آدم میشناسم تو اون مدرسه. میفهمم که یه نفر جایی رفته. چی فکر کردی درمورد من؟ دیگه اگه کسی فوت ک... یعنی... اگه شمع تولدش رو فوت کرده باشه من میفهمم خب. یعنی تولد همه بچههای اون مدرسه رو بلدم، باور کن! چرا اونجوری نگاه میکنی؟ دارم راستشو میگم. رفت توی... چیز، شمع پونزده رو فوت کرده، رفته تو شونزده. شایدم شونزده تو هیفده... مهم نیست اصلا! مهم اینه که تولدش بوده، اصلا چون تولدش بوده نباید بری. احتمالا مهمونی، چیزی دارن. دروغم کجا بود؟ من کی تا حالا تو رو پیچوندم؟ آره خب پیچوندم، اما به نفع خودت بوده همیشه، مثل این د... یعنی آره خب، همیشه به خاطر خودت بوده! آییی، ولم کن، دستمو کبود کردی، ولم کن. چرا باید بهت دروغ بگم؟ خب وقتی یکی شمعشو فوت کرده، میگن فوت کرده دیگه. من مگه چیزی غیر از این گفتم؟ واقعیت هم همینه. ف... ول کن، بهت میگم اینجوری نکن. نمیفهمی حال هیچکس خوب نیست؟ خب آره، دروغ گفتم، چی میگفتم؟ میگفتم که رفته؟ میگفتم که دیگه شمع فوت نمیکنه...؟
+این پست نصفه تو پیشنویسا بود، همینجوری بارون اومد و حس کامل کردنش اومد.
آقای آزاد هم امروز یه پست حالت گفتوگو گذاشته بودن، نمیدونم اسم همچون یا همچین قالبی برای نوشته چیه.
عجیب بود!
لحنش هی عوض میشد...اول شبیه یه مادر غرغرو...بعد یه خواهر دستپاچه و نگران...چقدر...عجیب بود *_* خیلی خیلی عجیب بود.
تا آخرشو که نخوندم هزار تا حدس اومد تو ذهنم. فکر میکردم یه متن سولویگ خطاب به فائزه بود. مثلا اینکه دختری که زیر بارون آواز میخونه خودتی، یا اینکه داری خطاب به خواهرت اینا رو میگی...یا برای اینکه خواهرت نره سراغ اون دختره خودت زیر بارون آواز میخونی آخرش...