تا حالا شده دمر دراز بکشی و گونه چپت رو بذاری رو زمین و دست راستت رو بذاری زیر قسمت چپ گردنت، و ضربان قلبت رو احساس کنی؟

اون‌قدر شدیده که باورت نمی‌شه چه‌طور گردن آدما همیشه تکون نمی‌خوره.

قلپ، قلپ، قلپ. انگار یه عده نشستن دور هم و می‌گن: "نوش!" و قلپ‌قلپ همه خونا رو سر می‌کشن. و دوباره، و دوباره، و دوباره.

قلبت وایساده اونجا، انگار داره تلمبه می‌زنه. بی‌وقفه. 

وقتی که سگا دنبالت می‌کنن، محکم‌تر تلمبه می‌زنه. اونایی که نشستن دورهم، این‌قدر می‌خورن که مست می‌شن. نمی‌فهمن دارن چی کار می‌کنن. مغزت داره سعی می‌کنه تو اوج مستی، تصمیم بگیره. 

_بمونم همین‌جا؟ داره میاد طرفم!

_اگه بدوم و بهم برسه چی؟ مگه نمی‌گن اگه بدویی بهت حمله می‌کنن؟

_جیغ بزنم کمک بخوام؟ این‌وقت صبح...؟

_یا خود خدا، دو تا شدن! 

نمی‌تونه. شایدم می‌تونه. شروع می‌کنی به سریع‌تر راه رفتن. سگا هم سریع‌تر راه میان و قلبت سریع‌تر تلمبه می‌زنه. می‌خوای شروع کنی به دویدن که یهو یه ماشین انگار از غیب می‌رسه و توقف می‌کنه جلوی سگا. امداد غیبی. سگا یه کم معطل می‌شن. قلبت یه خرده نفس می‌کشه وعرق پیشونی‌ش رو پاک می‌کنه. ماشین یه خرده میاد جلو، سگا دوباره راه می‌افتن. ماشین دوباره وایمیسته. مغزت اون‌قدر بدحال هست که نتونی تصمیم بگیری ماشینه خودش کار داره، یا نگاه وحشت‌زده تو رو دیده و به خاطر اون توقف می‌کنه. فقط می‌دوی. می‌دوی. سرپایینی رو می‌دوی. مغزت داره بهت دلداری می‌ده که "این دو تا محدوده‌شون همین‌جاست، پایین‌تر نمیان." برنمی‌گردی که پشتت رو نگاه کنی. می‌دوی و کیفت به کمرت ضربه می‌زنه. بندش رو محکم‌تر می‌کشی و سریع‌تر می‌دوی. صدای نفسای هیجان‌زده و  تاپ‌تاپ قدمات تو سکوت کوچه خیلی بلند به نظر میاد. صدای نفس‌نفس‌ زدن قلبت و داد و فریاد همه اونایی که لیواناشونو تند و تندپر می‌کنن رو می‌شنوی. فکر می‌کنی که همه شهر هم دارن صداشونو می‌شنون. صدای خنده میاد. فرصت نداری که به این فکر کنی که دارن به تو می‌خندن یا نه، فقط می‌دوی تا می‌رسی به در مدرسه و خودت رو پرت می‌کنی تو حیاط. گلوت می‌سوزه و نمی‌تونی خوب نفس بکشی. هوای سرد همه راه بینی تا ریه‌ت رو می‌سوزونه. دستات رو جلوی صورتت کاسه‌ می‌کنی، شاید هوا یه‌کم گرم‌تر بشه. خطر از بیخ گوشت گذشته. قلبت از پا میفته و دراز می‌کشه. تلمبه خودبه‌خود داره بالا و پایین می‌شه.

ظهر که داری برمی‌گردی خونه، نمی‌بینیشون. 

فردا از ترست کلی با بابا حرف می‌زنی که با ماشین برسوندت سرکار. قلبت داره التماس می‌کنه، جون اون همه تلمبه زدن دوباره رو نداره. بابا حالش خیلی خوبه، داره می‌ره سرکار جدید. با ماشین می‌بردت. در پارکینگ که باز می‌شه، دقیقا تو همون لحظه، سگ سفیده از جلوی در رد می‌شه. قلبت یهو می‌پره. به بابا می‌گی: "دیدی؟ الان اگه خودم اومده بودم، منو خورده بود." بابا می‌گه: "می‌خوای بیام بهشون لگد بزنم؟" خودت و قلبت باهم پوکرفیس نگاش می‌کنید و می‌گید: "ممنون بابت پیشنهاد، اما لگد زدن شما چه تاثیری توی دنبال‌ نشدن من داره؟" بابا می‌خنده.

پس‌فردا بابا نمی‌تونه برسوندت. می‌گه که اگه می‌خوای باهاش بری، باید وایسی تا یه ربع به هشت. نمی‌تونی مدرسه‌ت دیر می‌شه. قلبت آب دهنشو قورت می‌ده. به مامان گوشزد می‌کنی که اعلامیه‌ت رو توی وبلاگت هم حتما بذاره و می‌زنی بیرون. سگ سفیده نشسته تو پیاده‌روی اون طرف خیابون. تو چشماش نگاه نمی‌کنی. قلبت تند تند تلمبه می‌زنه که حواسش رو پرت کنه و زیرلب می‌گه: "تو رو خدا بشین سرجات، تو رو خدا تکون نخور، خواهش می‌کنم."

برگشتنی، سه بار خیابون رو بالا پایین می‌کنی تا گورشو گم کنه. نمی‌کنه. داری با خودت کلنجار می‌ری که چی کار کنی. حتی از مغز هشیارت هم کاری برنمیاد. یه خانمه داره از اون طرف رد می‌شه. یه نگاه به تو می‌کنه و یه نگاه به سگه. می‌پرسه: "می‌ترسی؟" یه لبخند خجالت‌زده می‌زنی و می‌گی که بله. بعد برای این‌که از حجم خجالت کم بشه، به قلبت تشر می‌زنی و روبه خانمه می‌گی: "می‌رم خودم الان." خانمه می‌گه: "برو، من نگات می‌کنم، مواظبم." مغزت یه لحظه می‌گه: "آخه نگاه کردن چه فایده‌ای داره اگه قرار باشه ما خورده بشیم؟" اما قلبت خوشحاله. با آرنج می‌زنی به مغزت و لبخند می‌زنی و می‌ری بالا. زیرچشمی می‌پایی‌ش، سرجاش نشسته. سرعت قدمات رو تنظیم می‌کنی، قلبت نفسای عمیق می‌کشه. می‌رسی به بالای سرازیری. برمی‌گردی و برای خانمه دست تکون می‌دی. تا خونه می‌دوی.

حالا همین الان، نشستی و داری به این فکر می‌کنی که فردا باید چه غلطی بکنی و چه‌طوری بری مدرسه که دنبالت نکنن دوباره، و صدای قلبت و مغزت و فریادای "نوش!" بقیه، نمی‌ذاره درست فکر کنی.

_بدبخت، تو به کرونا کاری نداری حالا از سگ می‌ترسی؟

_حس می‌کنم از لحاظ فنی، احتمال این‌که به دست سگ کشته بشیم بیشتره.

_بعید می‌دونم بیشتر باشه!

_حتی اگه بیشتر هم نباشه، مرگ از مریضی خیلی زیباتر و راحت‌تر از خورده شدنه!

_ساکت، ساکت، ساااااکت!!! 

۵ ۰