دستم خورد به اتو. بوی پلاستیک سوخته بلند شد.
گفتم: من دارم آب میشم.
کسی چیزی نگفت.
گفتم: دستم... دستم رفت، ریخت رو زمین.
کسی چیزی نگفت.
بقیه دستم رو فرو بردم تو آب سرد. بخار بلند شد. بقیهش دیگه آب نشد.
نشستم بالا سر دست آبشدهم. بوی نمک میداد. با کاردک جمعش کردم و ریختمش تو استوانه شیشهای. نخای کلاس شمعسازی رو پیدا کردم.
دستم شمع شد.
دستم گریه کرد.
چه خوب بود!