نزدیک بود به خاطر چهار تا ghost story مسخره سرمون رو به باد بدیم.
***
ساختمون مدرسه، مستطیلی شکله و از هر دو طرفش راهپله داره. یعنی شما میتونید از سمت راست از پلهها برید بالا، طول ساختمون رو طی کنید و از سمت چپ بیاید پایین و برگردید سر جای اولتون.
چند روزه به جای حیاط، میریم طبقه پایین. آزمایشگاه اونجاست و نمازخونه و کتابخونه و موتورخونه و چند تا در بسته که نمیدونیم چی پشتشونه. امروز هم نشسته بودیم اون وسط و لامپا رو خاموش کرده بودیم. داشتیم سناریوی فیلم ترسناک میچیدیم، که وای الان یه دستی از اونجا میاد و میگیرتمون و فلان و فلان. این وسط هم برای مسخرهبازی یه چند تا جیغ و ویغ میکردیم و اینا. بعدشم رفتیم تو کتابخونه متروکه مدرسه که وسایل ورزشی هم توش هست و یه ذره بازی کردیم و اومدیم بیرون.
اینجا بود که طوطی لابد با خودش فکر کرد چرا یه ذره هیجان فضا رو بیشتر نکنه؟ این شد که جیغ زد و من و هانی لمون هم که منتظر اشاره بودیم، جیغزنان به سمت راهپلهی سمت چپ فرار کردیم. ملی و دوری هم پشت سرمون. یهو صدای ناظم عزیز و خوشاخلاقمون رو شنیدم که داره داد میزنه: اون کیه داره جیغ میزنه؟ وایسا ببینم!
بعد ما راهپله رو دوباره اومدیم پایین و فرار کردیم به سمت راهپلهی اون طرف و اومدیم بالا. همین که اومدیم بالا و اومدیم خودمون رو پرت کنیم تو کلاس ده تجربی ب، دیدیم که ناظممون داره از اون طرف میاد بالا و از بخت بدمون، اون هم ما رو دیدیم که پریدیم تو کلاس. ما هم خیلی ریلکس نشستیم پشت میز و وانمود کردیم داریم شیمی میخونیم. درواقع بیعقلی کردیم. طوطی و هانی لمون سریع پریدن تو نمازخونه و وایسادن تا آبا از آسیاب بیفته، اما ما سه تا عین دیوانهها خودمون رو تابلو کردیم.
هیچی دیگه، ناظم اومد تو کلاس و اصلا ما رو ندید، یهو به یکی از بچهها گفت: پایین چه غلطی میکردید؟ اون بدبخت هم از همهجا بیخبر، گفت: من؟ خانم من کل زنگ تفریح تو کلاس بودم! آره، ناظممون هم یه عالمه سرشون داد زد و گفت من دیدم که اومدن تو این کلاس. یا میاید میگید کیا بودن، یا از انضباط همهتون کم میکنم!
دیگه زنگ هم خورده بود، من و دوری مجبور شدیم بریم تو کلاسای خودمون. ولی جدا همه زنگ از عذاب وجدان داشتم میمردم! داشتم میمردما رسما! زنگ تفریح که شد، گفتم بچهها بریم بگیم ما بودیم! گناه دارن اون بدبختا، روحشون هم خبر نداره. ولی قبول نکردن. گفتن که هیچوقت انضباط بیستوپنج نفر رو کم نمیکنه، اما پنج نفر رو چرا.
زنگ بعدش داشتیم با سیستم کلاس هوشمند سروکله میزدیم که دیدم ناظممون داره طوطی رو پیج(!) میکنه. یخ زدما قشنگ، گفتم گاومون زایید. فهمیدن. تموم شد. داشتم طوطی رو تصور میکردم که بسته شده به صندلی و دارن ناخناشو میکِشن. آره، ولی قضیهش معلوم شد که حالا میگم چی بوده.
من بازم گفتم بریم خودمونو لو بدیم، قبول نکردن. هانی لمون به طور نامحسوس رفته بود یه سر و گوشی آب داده بود. به ناظممون گفته بود که خانم جریان چیه و اینا؟ معلوم شده که بازرس اومده بوده مدرسه، و دقیقا همون موقع صدای جیغ و داد ما هم بلند شده! بعد هانی لمون برگشته بوده گفته بوده که خانم ما هم پایین بودیم، اما کسی جیغ نزد. ناظم هم گفته بوده میخواستم بهشون بگم از این کارا نکنید دیگه. گرچه این حرفش مثل حرف اینایی بود که با کمربند تو دستشون میدوئن دنبالت و میگن: وایستا کاریت ندارم!
خلاصه اینکه، هنوز نمیدونم قراره چی کار کنیم. فعلا که انگار مشکل رفع شده.
+ببخشید اگر احیانا انتظار یه داستان جناییتر و خفنتر داشتید و ناامید شدید. =)
+حالا قضیه پیج شدن طوطی چی بوده؟
این طوطی، سر کلاس لپ ملی رو بوسیده. بعد معلم دعواش کرده که اینجا کلاسه. اونم گفته من که کار بدی نکردم. معلم گفته یعنی چی، تو خجالت نمیکشی؟ اونم گفته که نه، برای چی باید خجالت بکشم؟ معلم هم گفته اگه خجالت نمیکشی، برو برای خانم ناظم تعریف کن. اونم گفته باشه خانم میرم تعریف میکنم. بعد معلمه اینو که شنیده جوش آورده، گفته اصلا از کلاس من برو بیرون و از این حرفا. اینم از کلاس اومده بیرون و برای خودش رفته مدرسهگردی. از این طبقه، به اون طبقه. اتاق مشاور، حیاط، خلاصه اینور اونور حسابی. بعد معلمه دیده جلوی در نیست، بچهها رو فرستاده دنبالش. اونا هم پیداش نکردن، رفتن به ناظم گفتن که پیجش کنه. بعد ناظم که جریانو فهمیده، گفته این کارا جاش تو مهمونیه(وات د هل حقیقتا؟ مهمونی؟) و مورد انضباطی برات ثبت میشه.
دارم تصور میکنم تو پرونده انضباطی نوشته: کسر یک نمره انضباط به دلیل بوسیدن لپ دوستش در کلاس.
الان این ماجرا واقعی بود؟