خب تقریبا میشه گفت تو همهی اونا هستی که خودت و بقیه فکر میکنین و تو ظاهرت هم پیداست و در عین حال هیچ کدوم از اینا هم اهمیت نداره...
میدونی سولویگ جون! من فکر میکنم مهمترین وجه تمایز آدما از همدیگه بدن یا لباسشون نیست حتی رفتارشون در حضور بقیه نیست، چون اونا رو به راحتی میشه زیر و زبر کرد و تظاهر کرد یا حتی به اشتباه حرکتی رو کرد.
من فکر میکنم بهترین چیزی که میگه ما کی هستیم هدفمون توی زندگیه و نگاهی که داریم به زندگی. اینکه برای چی داریم زندگی میکنیم و میخوایم به چی برسیم... به قول مولانا هرجیز که در جستن آنی، آنی!
هدف زندگیه که نگاهمون رو به رویدادها متفاوت میکنه. که ممکنه یه اتفاق ( مثال طبابت توی پیاده روی اربعین) به نظر من خیلی خاص باشه و براش وقت بذارم و در عین حال به نظر کس دیگه ای وقت تلف کردن باشه...
همین دیدگاه رو بیار توی اتفاقات ریز و درشت زندگی، مثل درس خوندن مثل سرکار رفتن مثل انتخاب لباس و مراسم، قطعا نگاه من با اون آدم دومی تفاوت خواهد داشت چون اهدافمون متفاوته.
آدمیم دیگه شاید طول بکشه یاد بگیریم آشپزی کردنمونم به نیت هدف بزرگ زندگیمون انجام بدیم؛ شاید گاهی کار اشتباهی برخلاف هدفمون انجام بدیم اما همگی دوباره برمیگردیم تو مسیر اون هدف.
بشین به بزرگترین اهداف زندگیت فکر کن اون وقت برات ساده میشه بفهمی کی هستی :)
دتس د مین کواسشن =(
منم خیلی وقتا به این فکر میکنم.
مخصوصا وقتایی که تو گروه های خاص یا جلوی آدم های خاصی یه نسخه از من جلوه دادیم که بخوایم نخوایم نمتونیم عوضش کنیم =/
سولویگ هر کسی که هست یقینا همونیه که باید باشه و همینجوری دوست داشتنیه اگه یه روزم بفهمه باید تغییر کنه و خودشو تغییر بده بازم دوست داشتنیه چون چیزیه که خودش فهمیده و مهم اینه خودش بتونه خودشو دوست داشته باشه
نه... خیلی سعی کردم اما شرایط دست و پامو بست و نتونستم. رشته و شغلمو به امید تقدیم کردنش به نگاه امامم شروع کردم و ادامه میدم، چه توی پیاده روی چه توی شهر خودم یا هر شهر دیگه، خوبیش اینه که چیزی از نظرش دور نمیمونه و هیچ جا ادم حس شکست نداره.
دو سه سال پیش بود که فهمیدم روایات زیادی هست که اگه نیتت برای سیب زمینی سرخ کردن و جارو کشیدن و خوابیدن هم آمادگی برای اون هدف اصلی باشه، اینام یهویی عبادت محسوب میشن و خلاصه که خیلی باحال بود.
فهمیدم که من خودم تنبل بازی دراوردم اگه نه خدا دنبال بهونه بوده که هرکدوممون رو خفن کنه :))
مرسی عزیزم، من که هنوز اول راهم، لطف داری:)
میدونی خیلی خوبه که اینجوری میشینی فکر میکنی که کی هستی و چی هستی و قراره به چی برسی... خیلیامون اونقدر غرق چیزای بی اهمیت میشیم که بعد از ۳۰_۴۰سال یهو میگیم وای عمرم حروم شد و حس شکست رو تجربه میکنیم.
به نظر من آدم مهمترین تصمیمهای زندگیش رو قبل از ۱۸ سالگی میگیره وبقیش تصمیمای مکمل حساب میشه که با علم و تجربهی بیشتر توی بزرگسالی، به اقتضا اضافه میشه.
تعیین هدف و مسیر زندگی چیزیه که به کارها رنگ میده و ارزششون رو مشخص میکنه وگرنه که هممون میخوریم و میپوشیم و سرکار میریم و درس میخونیم و سعی میکنیم ادم خوبی باشیم توی اجتماع :)
انشاء الله بهترینا رو انتخاب کنی و به اهدافت برسی :)
خیلی عجیبه که ما خودمونم نمی دونیم کی هستیم...
ولی بعضیا دارن سعی می کنن بفهمن ما کی ایم.
آگه یه روز فهمیدید کی هستید، به ماهم خبر بدید که یاد بگیریم.
...
پ.ن: قهقهه های مصنوعی میزنیم، از خودمون متنفر میشیم، از اونایی که باعث شدن قهقهه های مصنوعی بزنیمم باید متنفر بشیم نه؟ از آدما و مدرسه ها و چیزای مصنوعی ساز.
منم گاهی فکر میکنم اینی که فلان رفتارو کرده من نبودم. تظاهر بوده مثلا. ولی به نظرم همهشون خودمم! همونی که میگم من نیستم، بیشتر از همه خودمه! منظورم اینه که شاید گاهی دارم از یه بخشی از وجودم با گفتن اینکه این من نیستم فرار میکنم.