چند روزه میخوام یه چیز دیگه رو بنویسم، اما هی یه موضوعی پیش میاد که نوشتنش وابسته به زمانه و میخوام بگمش.
جریان اینه که امروز زنگ اول ادبیات داشتیم. خدا رو شکر معلم خوبی به نظر میاومد. خوشرو، باسواد. گفتش که فردا روز گرامیداشت شمس تبریزه. کسی میدونه شمس کیه؟
همه کلاس گفتن شاعره. البته یه عده هم ساکت بودن و ایدهای نداشتن. و من همینجوری هاج و واج نگاهشون کردم که واقعا؟ واقعنننن؟؟؟!
معلمه هم گفت عجب! آثارش؟
خودتونو آماده کنید... حدس میزنید چی گفتن؟ حدس زدید؟ گفتن ملت عشق! ملت عشق!!!! یعنی همونجا واقعا دو دستی زدم تو سرم. واقعا در این حده دانششون از ادبیات.
معلمه دوباره گفت شمس کی بوده؟ گفتم عارف بوده خانم!
گفتش که آره و اینا. یه خرده درموردش توضیح داد. بعد اون شعر مرده بدم زنده شدم رو آورد، گفت کسی این شعر رو شنیده؟ همه داشتن آسمونو نگاه میکردن. بعد من یواش پیش خودم گفتم آره دیگه بابا، وز طرب آکنده شدم!
بعد بغلدستیم یه جوری نگام کردن انگار که آدم فضاییام!
اه!
واقعا خدا بهمون رحم کنه. خیر سرشون رشتهشون انسانیه. هعی!
ولی اینقدر معلم تاثیرگذاری بود که با چند تا از بچهها که بیهدف اومده بودن حرف زد و یکیشون زنگ بعدش رفت رشتهشو عوض کرد و رفت ریاضی.
در آخر اینکه همه میگن ما از روی علاقه اومدیم، اما نگاهشون که میکنی، طرز جواب دادنشون به سوالا و غیره، قشنگ میفهمی که یه عده زیادی چون ریاضیشون ضعیف بوده اومدن و یه عده دیگه هم به خاطر نمرات پایینشون.
هعی. ولی از حق نگذریم، خدایی معلمامون نسبت به پارسال خیلی بهترن. خدا رو شکر!
خیلی خوبه که زودتر متوجه شدن علاقه ای ندارن و عمرشون رو تلف نکردن. همین اتفاق برعکسش برای ریاضی میفته. بخاطر این که 4 تا نمره ی ریاضی خوب داشته میاد و میبینه هیچ علاقه ای به هیچ کدوم ازین چیزا نداره. بعد کنکور میده و یه رشته ای که علاقه ای نداره رو میره و چند سال از عمرش بشدت تلف میشه