+ دیشب بعد از مدتها خوشحالِ خوشحال بودم. اون قدر خوشحال که حس میکردم صورتم داره میدرخشه و هرکی بهم نگاه کنه همه چیز رو میفهمه. میفهمه که خوشحالم و سبکم و نمیتونم جلوی اون لبخند احمقانهم رو بگیرم. خوشحالیه تا همین الان هم ادامه داشته، خدا رو شکر.
+ جواب فرهنگ رو ندادن. گفتن فردا یا پسفردا زنگ بزنید. مسخره کردن خودشونو!
+ این آهنگه رو هم گوش بدید. از اوناییه که یه حس خوب توام با عذاب وجدان بهم میده. احتمالا چند وقت دیگه هم عذاب وجدانه بهم غلبه میکنه و حذفش میکنم، اما فعلا دارم ازش لذت میبرم.
+ من و عین خودمون رو کشتیم تا مامانش اجازه بده بیاد اینجا بمونه چند روز. حالا اجازه داده. خوشحالم از این بابت، واقعا خوشحالم. اما از اون طرف، خب مهمونمه و احتمالا نه میتونم به تلگرام درست و حسابی سر بزنم و نه میتونم پستی بذارم. عیبی نداره، چند روزه دیگه.
+ فردا صبح داریم میریم قم. عروسی پنجشنبهست دیگه. احتمالا خونه مامانجوناینا غلغلهست تو این چند روز باقیمونده و همه دارن میدون این ور اون ور، برای همین این چند روز هم احتمالا نمیتونم گوشی دست بگیرم. ولی خب، دو سه تا چیز مهم هست که باید بنویسمشون.
+ احتمالا نظرا رو میبندم.
بعدا نوشت: همین چند دقیقه پیش از فرهنگ زنگ زدن وقت مصاحبه دادن. خیلی وقت بود این قدررر خوشحال نبودم، خدایا شکرت! حتی اگر نتونم برم هم خیلی خوشحالم که حداقل قبول شدم و خودم تصمیم گرفتم نرم.