داریم حرف میزنیم. دوری میگه کاش اونی که باید رو پیدا میکردم، اون وقت همه دنیا رو به پاش میریختم. هععیی...
همون لحظه من داشتم به اون روزنامهای که اون روز میخوندیم فکر میکردم. پسره پونزده سالش بود توی کانون اصلاح و تربیت. بعد نوشته بود نامزدش بیرون منتظرشه. اصلا به خاطر نامزدش با یه نفر دعواش میشه طرفو میکشه میفرستنش کانون اصلاح و تربیت. منم اون روز برگشتم گفتم یکی هم نیست که بره زندان منتظرش بمونیم، یا بریم زندان منتظرمون بمونه.
خلاصه سکوت شد چند ثانیه. بعد پرنی دستشو گذاشت رو شونه دوری و گفت: اشکال نداره بابا، خودم یکی رو برات پیدا میکنم.
یهو دوری زد زیر گریه و گفت نه نمیتونی، نمیتونیییی!
بعد پرنی هم گفت وا چرا نمیتونم، بالاخره یکی پیدا میشه که تو ازش خوشت بیاد!
دوری هم سرشو بلند کرد گفت من از کیم تهیونگ خوشم میاد، اونو میتونی برام پیدا کنی؟
اینجا بود که اول یه خورده سر کراشاشون باهم دعوا کردن و بعد هم راه افتادیم رفتیم خونه. وقتی از دنیای فنگرلی خارج باشی این مشکلا رو نداری دیگه!
پ. ن. گریه واقعی نبود!