من دو سه تا دوست دارم که استوریاشون به این صورته
سینگل باش و پادشاهی کن
اهنگی که نشون دهنده عاشق شدنه
عکساشون با عشقشون
جاده چالوس و کلی گشت و گذار
بی تو هرگز
بعد دعواهاشون شروع میشه
کات میکنن
اهنگ چس ناله
یه روزی پشیمون میشی
نفرین
به خودت بد کردی من که بردم
دوباره سینگل باش و پادشاهی کن:|
واو!
آدم یاد چرخه حیات می افته :/
سولویگ مدتها بود که میدانست به خواندن احتیاج دارد. میدانست که باید بخواند، تا بتواند نفس بکشد، تا بتواند زنده بماند. میدانست که بدون خواندن، چیزی از او باقی نخواهد ماند. اما آن روز، در همان لحظهی بهخصوص فهمید که "باید" بنویسد. چرت، بیخود، اما باید مینوشت. نوشتن را هم نیاز داشت، درست مثل خواندن. سولویگ بود و کلمات بودند. کلمات، کلمات... سولویگ فقط یک دختر بود، دختری زادهی سرزمین قصهها، کنار آبشار یخ. دختری که بعد از آن اتفاق، بهترین قصهگوی سرزمینش شد.