یعنی چندشم می شه، مخصوصا نوازشای خواهر کوچیکه م وقتی خودش و لوس می کنه!
اون شب هی داره دنبالم می کنه که نازم کنه. هی می گه: نازیییی، ناززییی، عزیززم..
منم چندشم شده بود و داشتم می دویدم.
دیگه حالم داشت به هم می خورد و تقریبا گریه م گرفته بود که بابام اومد خواهرم و برد و من رو نجات داد.
خلاصه این که، حواستون باشه نقطه ضعف دست اینا ندید که بدبختین!
پ.ن. دیشب می خواستم هلو رو ببرم، نمی دونم چی شد که تیکه از هسته ش، فرو رفت تو انگشت شصتم. الان اون تیکه، زیر پوستم جا خوش کرده، بیرونم نمیاد!
این قدر انگشتم درد می کنه که.
دعا کنید تا فردا خوب بشه، من که نمی تونم فردا امتحان علومم رو با این دست بنویسم، می تونم؟