آسمون سیاه شده. صدای داد و فریاد میاد.
من رو تخت دراز میکشم و هندزفری رو میذارم تو گوشم. دباکشو رو پلی میکنم و صداش رو زیاد میکنم. صداهای بیرون هی بیشتر میشه. گوشم از شدت صدای هندزفری درد گرفته ولی صداهای بیرون رو میشنوم. از خودم متنفر میشم. برنامه رو قطع میکنم. به صداهای بیرون گوش میدم که قویتر میشن.
سر شب به شوخی گفتم "شاید صدای همینایی باشه که دارن پفیلا درست میکنن، ذرت موقع ترکیدن همچین صدایی میده". آیدا میگه: "آره، این بیرون هم دارن سرود میخونن".
دوباره یه چیز رندوم پخش میکنم فقط واسه اینکه سکوت نباشه. بچهها گاهی پشت پنجرهن. به خونوادههاشون زنگ میزنن و صحبت میکنن. یه صدای"بوم!". از جا میپرم. دستم رو روی دهنم فشار میدم و میبینم که همه مثل من با وحشت به بیرون خیره شدهن. میپرسم "چی بود؟ صدای چی بود...؟" و بعد میخندم. بلند میخندم، برای چند ثانیه و بعد بغضم میترکه، بلند گریه میکنم. میبینم که همهشون برام ترسیدهن. زینب از تخت منو میکشه پایین و با ماهی دو تایی میشینن کنارم و بغلم میکنن. مریم بهم آب میده. من گریه میکنم. چند ثانیه بعد یه ذره بهترم. برمیگردم بالای تخت.
دوباره هندزفری. دوباره صداها بلندتر میشه.
صدای ماهی رو میشنوم "آیدا! داری گریه میکنی؟" دوباره از جام بلند میشم و صورت خیسش رو میبینم. اون رو هم میکِشن پایین از تخت و بغلش میکنن.
تا دیروقت صدا میاد. هر از گاهی از هم میپرسیم "همه خوبید؟".
میخوابیم.
زینب صبح میگه تا بعد از خوابیدن ما صدای ترق و تروق میشنیده.
به بابا زنگ میزنم. نمیدونم برم سر کلاس یا نه. میگه تصمیمت رو که گرفتی بهم پیام بده.
چند دقیقه بعد پیام میدم که نمیرم، چون حالم خوب نیست. بهم زنگ میزنه. میپرسه "حال جسمیت خوب نیست؟". میگم نه و براش همهچیز رو تعریف میکنم. میگه "حالت بد نباشه. نترس، چیزی نیست. اتفاقی برات نمیافته. اگر میخوای بری سر کلاس برو، اگر نه هم بمون تو اتاقت. میخوای من بیام اونجا باهم بریم سر کلاس؟".
برای دومین بار بهم میگه جوری لباس بپوشم که اگر لازم شد چادرم رو دربیارم. میگه که گاهی هم بدون چادر برم بیرون.
حالا من نشستهم روی تخت و به تمام تیکههای سلامتی روان و امید به زندگیای که تو این چند ماه با بدبختی و ذرهذره کنارهم گذاشته بودم و حالا همهش دود شده و رفته هوا نگاه میکنم. به این فکر میکنم که کاش لااقل بیحس بودم، کاش چیزی برام مهم نبود. اونطوری راحتتر میبود.
بعدا نوشت: پریروز یه سگ وحشی اومده بود تو ساختمون خوابگاه. تا طبقهی چهارم، طبقهی ما، حالا نمیدونم چهطوری. کسی نتونسته بوده بگیردش و زنگ زده بودهن به آتشنشانی. دست آتشنشانه رو گاز گرفته بوده. صدای فریاد اون مرد و جیغ چند نفر و پارس سگ توی راهرو پیچیده بوده.
آیدا میگه داریم یه ورژن واقعی از اسکویید گیم رو بازی میکنیم؛ ولی لااقل اونا از قبل یه ایدهی کلی داشتن که قراره بازی چهطور پیش بره. ما نمیدونیم و هر روز غافلگیر میشیم و دعا میکنیم که زنده بمونیم.