Told me: pick my battles and be pickin' 'em wise!
But I wanna pick 'em all and I don't wanna decide.
وقتی نگاه میکنم به دور و برم و اینهمه چیز جورواجور میبینم، گاهی سرگیجه میگیرم.
اینهمه پروژه نصفهنیمه، اینهمه کار ناتموم و اینهمه علاقهی متفاوت.
نصف بیشترشون به ثمر نمیرسن، اما خب، گاهی دنیا با آدم مهربون میشه.
آره، بالاخره بعد از اینهمه دوندگی، تونستم اون رمز همگام لعنتی رو از معلمم بگیرم و همین که رمز رو فرستاد، بدو بدو رفتم تا نتیجه المپیاد رو چک کنم.
و...
آره!
قبول شدم! اونم نه یکی، بلکه هردو رو.
خیلی خوشحالم، زیاد.
از همهتون ممنونم، از همه شمایی که برام دعا کردید، و راهنماییم کردید. واقعا متشکرم. خوشحالم که ناامیدتون نکردم، چون یکی از ترسام شده بود اینکه چهطور به همه کسایی که بهم امید دادن بگم که قبول نشدم. خدا رو شکر اون لحظه نرسید.
احتمالا جا داره بیشتر بنویسم، اما نمیتونم. واقعا دیگه نمیتونم.
لطفا این رو ببینید و بیاید بهم بگید که واقعا قبول شدم، چون هنوزم منتظرم یه نفر بگه که یه اشتباه پیش اومده. مخصوصا که هیچ نوع اطلاعات دیگهای وجودنداره، فقط یه کلمه. به عین زنگ زدم، چون دوست اون هم شرکت کرده بود. گفتم فلانی قبول شد؟ گفت نه، خودم نتیجه رو براش چک کردم. گفتم چی نوشته بود؟ گفت نوشته بود که پذیرفته نشدید و کارنامه رو گذاشته بود.
وقتی مال من این نیست، قاعدتا یعنی قبول شدم دیگه، نه؟
مبارکه (: .