دیگه نمیتونم تحملشون کنم، واقعا نمیتونم. دارم عقل نداشتهم رو از دست میدم.
+دیشب بعد از مدتها یه کابوس دیدم. از خواب پریدم. نه با جیغ و داد، این اتفاق هیچوقت نیفتاده. اما از خواب پریدم.
کابوس میدیدم، اما ترسناک نبودن، غمانگیز بودن. باعث میشدن بعدش گریهم بگیره، یا تا چند روز ذهنم درگیرشون باشه. اما این دیشبیه ترسناک بود، خیلی ترسناک.
فقط میدونم که دیگه حاضر نیستم تنها سوار آسانسور بشم.