داشتم فکر می کردم برف همیشه حالمو خوب می کنه.

داشتم می رفتم مدرسه و مانتوی سورمه ایم، سفید سفید شده بود. عین آدم برفی شده بودم.

عاشق وقتاییم که برف می خوره به صورتم، یا می شینه رو مژه هام و سنگینشون می کنه و پلک زدن رو یه خرده سخت.

آره، داشتم می رفتم مدرسه که دیدم همه دارن برمی گردن، نگو مدرسه تعطیله!* خوشحالیم بیشتر شد دیگه:)

حیف که برف دیگه زیاد نمیاد. نمیاد که بشینه و یه متر بیاد بالا که راحت توش غرق بشی. که بغلش کنی و توش غلط بزنی. حیف.

عیبی نداره، امروز حالم خوبه، پس نیمه پر لیوانو می بینم، همین یه کوچولو هم خیلی جاها نمیاد، پس خدایا شکرت!


*به قول بابا خودشونو مسخره کردن. این سومین باره که تو این دو هفته به خاطر برف تعطیل می شیم، که از این سه بار فقط یه بارش برف رو زمین نشسته بود، اونم در حد پنج سانت! مامان راست می گه دیگه. سالای پیش که اخبار می گفت اینجاها تعطیله، ما می گفتیم اووو نگاه کن چه قدر اونجا برف اومده که تعطیل شدن! نمی دونستیم این جوری منتظر فرصتن که تعطیل کنن که.

به هر حال، من که شکایتی ندارم،خیلی هم خوشحالم، چون نه ادبیات خونده بودم و نه علوم. به جاش راحت تو تختم لم دادم و ریوردیل دیدم:)

۵ ۰