یا مثلا وقتی به یکی از بچه ها گفتم که بره آهنگ hometown رو گوش کنه و اون برگشت گفت این چرت و پرتا چیه که گوش می دی، چنان بهم برخورد که دوست داشتم برم با دستای خودم خفه ش کنم. یا با یه راه بهتر بکشمش، مثلا یه عالمه از آهنگای مرلین منسن رو با اسم خواننده های محبوبش براش بفرستم که گوششون بده و خودش تصمیم به خودکشی بگیره. این طوری دست منم به خونش آلوده نمی شه، تمیز و مرتب.
می دونم که همه این حرفا، اند خودپسندیه، که من لیاقت خوندن فلان کتاب و گوش دادن به فلان آهنگ رو دارم، اما فلانی نداره چون من ازش خوشم نمیاد، اما هر کاری می کنم، نمی تونم جلوی این حس رو بگیرم. این حس که خوندن بعضی چیزا و شنیدن یه چیزای دیگه، لیاقت می خواد. می دونم که من کسی نیستم که تعیین کنم کی این لیاقت رو داره و کی نداره، اما خب، احتیاط شرط عقله، حداقل به هر کس و ناکسی پیشنهادشون نمی کنیم تا درصد آدمایی که بدون داشتن جوهره ش می رن سراغشون، کمتر بشه، چه عیبی داره یه کوچولو گمنام بمونن؟ بهتر از اینه که مثل بعضی آشغالا دم دست همه باشن. اصلا همین بهتر که این جوری بمونن، اون وقت وقتی تو خیابون یکی رو می بینی که داره این کتاب رو می خونه، یا تو پلی لیست یکی فلان آهنگو می بینی، یه لبخند از ته دل میاد رو لبت.
پ.ن. حس می کنم یه کم از این شاخه به اون شاخه پریدم :)
فقط یه نفر.