فکر کنم فقط بابای منه که تو املا به یه بچه کلاس دومی، از اسم هایی مثل "عبدالله"، "اصغر" و "کبری" استفاده می کنه و تازه انتظار داره بچه بیچاره درست بنویسدشون!
۰۰
نوشته شده در جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ق.ظ
توسط سُولْوِیْگ 🌻
بابای من کلاس اول بودم هنوز حروفو کامل یاد نگرفته بودم میگفت بنویس قسطنطنیه
الهی بمیرم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سولویگ مدتها بود که میدانست به خواندن احتیاج دارد. میدانست که باید بخواند، تا بتواند نفس بکشد، تا بتواند زنده بماند. میدانست که بدون خواندن، چیزی از او باقی نخواهد ماند. اما آن روز، در همان لحظهی بهخصوص فهمید که "باید" بنویسد. چرت، بیخود، اما باید مینوشت. نوشتن را هم نیاز داشت، درست مثل خواندن. سولویگ بود و کلمات بودند. کلمات، کلمات... سولویگ فقط یک دختر بود، دختری زادهی سرزمین قصهها، کنار آبشار یخ. دختری که بعد از آن اتفاق، بهترین قصهگوی سرزمینش شد.