تماشاگرنوشت خاص
::
نوشته شده در شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ق.ظ
توسط سُولْوِیْگ 🌻
بدون وارد کردن رمز عبور، ارسال نظر تنها به صورت خصوصی امکان پذیر است.
سولویگ مدتها بود که میدانست به خواندن احتیاج دارد. میدانست که باید بخواند، تا بتواند نفس بکشد، تا بتواند زنده بماند. میدانست که بدون خواندن، چیزی از او باقی نخواهد ماند. اما آن روز، در همان لحظهی بهخصوص فهمید که "باید" بنویسد. چرت، بیخود، اما باید مینوشت. نوشتن را هم نیاز داشت، درست مثل خواندن. سولویگ بود و کلمات بودند. کلمات، کلمات... سولویگ فقط یک دختر بود، دختری زادهی سرزمین قصهها، کنار آبشار یخ. دختری که بعد از آن اتفاق، بهترین قصهگوی سرزمینش شد.