آها، این یکی عنوان خیلی بهتره.
یه دوست تقریبن مودب هم داشتم، هی میگفت ف*ک یو! به معنی لعنت بهت :| همچنین میگفت ش*ت، یعنی لعنتی :|
یه مترجمی هم بود، "اوه مای گاد"ها رو هم به بدترین فحشهای خانوادهگی ترجمه کرده بود.
اینها درسهای زندگیه که تو کلاس و مدرسه یاد نمیدنش .
نه متاسفانه، یه موضوعی رو فراموش کرده بودم که خیلی مهم بود و باعث شدم دل یکی بشکنه.
بابا اون لعنتی رو که همه می گن، همه! بی خیال اون ایراد نداره منم می گم، تنها چیزیه که مثلا جرئت می کنم بلند بگم و اینا
وای آره منم یه زیرنویس دانلود کرده بودم که کلمات خیلی عادی رو خیلی بد ترجمه کرده بود. تازه کامنتم گذاشته بود وسطای فیلم! :/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سولویگ مدتها بود که میدانست به خواندن احتیاج دارد. میدانست که باید بخواند، تا بتواند نفس بکشد، تا بتواند زنده بماند. میدانست که بدون خواندن، چیزی از او باقی نخواهد ماند. اما آن روز، در همان لحظهی بهخصوص فهمید که "باید" بنویسد. چرت، بیخود، اما باید مینوشت. نوشتن را هم نیاز داشت، درست مثل خواندن. سولویگ بود و کلمات بودند. کلمات، کلمات... سولویگ فقط یک دختر بود، دختری زادهی سرزمین قصهها، کنار آبشار یخ. دختری که بعد از آن اتفاق، بهترین قصهگوی سرزمینش شد.
بدترین بخشش اینه که کاری هم نمیشه کرد.
چه عنوان بیادبانهای :/