انگار منه، تو بدن یه آدم دیگه.
نوشته شده در چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ
توسط سُولْوِیْگ 🌻
من چندان باهاشون حال نمیکنم.
بیشترشون هم خودشون رو خیلی دوست ندارن، زیادی هم تظاهر میکنن، خیلی از کارهاشون هم فقط برای جلب توجهه و بدتر از همه، یه موقعیتی براشون درست میشه که نمیتونن از فردا پاشن بگن من میخوام تینیسافت و سنستو باشم، میترسن.
آره، شمام اگه دو دیقه بشینین پای درد و دلشون میبینین آخرش چهقدر حسرت موقعیتتون رو دارن!
بد بودن هم، اون بد بودنی که تیلور میگفت، اممم، اصلن یادم نیست 😂.
از واژهی bad boy هم یاد اون پسره اون من نفرتانگیز میافتم، سیبیلوئه! تهتهش اونه! میخواین میخواد بد باشین هم درستحسابی! کتوومنیی، جوکری، لااقل موریارتیی! آخه بد بوی چیه!
اوهوم، این جوری بهش فکر نکرده بودم. البته میدونید، من بیشتر از بد بودن دوست داشتم یه کم نترستر میبودم، اما فکر میکردم که تجربه بد بودن هم باید جالب باشه.
دلم سوخت واسشون :(
بد بودنی که تیلور میگفت؟ اینو نگرفتم😬.
😂، خب منم دقیقا منظورم یه چیزی تو مایههای موریارتی بود، نه اون سیبیلوئه😂!