نود و هفت تموم شد و من هنوز باورم نمی‌شه که الان فروردینه. 

می‌خواستم یه پست غر زدن بنویسم، دلم نیومد اولین پست امسالم غر باشه، پست بعدی می‌نویسمش. 

یه جورایی این اعتیادم به اینجا داره می‌ترسوندم. این چند روز که نکمک بودیم و اینترنت نداشتم و نمی‌تونستم بیام اینجا، حس وقتی رو داشتم که انگشترت رو بعد ماه‌ها از انگشتت در میاری و حس می‌کنی یکی از اعضای بدنت کمه.

عیدا رو خیلی دوست دارم. دو تا جشن مورد علاقه‌م همین نوروزه و یلدا. اصلا وقتی بهشون فکر می‌کنم، یه حس مورمور عجیبی بهم دست می‌ده. تا دیشب که نکمک بودیم، چند روز دیگه هم می‌ریم قم. این چند روزه رکورد درس خوندن تو عید رو زدم. تقریبا ادبیات رو تموم کردم، یه خورده‌ش مونده که اونا رو هم می‌خونم تو این چند روز. به بابا گفتم که باید باهام عربی کار کنه، دستور زبان، چون معلممون یه ذره هم بیشتر از کتاب باهامون کار نمی‌کنه و ضریب عربی تو آزمون فرهنگ چهاره. بابا گفت پس بالاخره باید بشینیم صرف و نحو رو بخونیم. الا به ایدک نمی‌دونم چی چی، (بابا حفظه اولاشو، من می‌گم نمی‌دونم چی چی) کلمه بر سه قسم است، اسم و فعل و حرف. آخه این کتابه رو هشت سالم بود که بابا می‌خواست یادم بده.

بعله، تعطیلات بهتون خوش بگذره، مواظب باشید سیل نبردتون. 

پ. ن. و من می‌دونم که هرگز منسجم حرف زدن و از این شاخه به اون شاخه نپریدن رو یاد نخواهم گرفت، همانا! 

۳ ۰