بالاخره بعد از پنج سال اومدن و رفتن این کارو تموم کردم و واقعا به خودم افتخار می کنم، چون من تقریبا هیچ راهی رو تا تهش نمی رم.
داشتم به این فکر می کردم که کیا تو این حال خوبم دست داشتن.
اولین نفر بابامه، چون اون موقعی که همه فامیلامون تو هفت هشت سالگی می رفتن کلاس زبان، به التماسای من اهمیتی نداد. یعنی نشست برام توضیح داد. گفت: عزیز من، کمتر کسی از کلاسایی که تو این سن می ره چیزی یاد می گیره. فقط باعث می شه چار تا کلمه رد و بلو یاد بگیری و بعد حوصله ت سر بره و چند وقت دیگه حتی اگه بخوای هم نتونی زبان رو جدی یاد بگیری. از اون طرف، اومدیم الان اومدی و تمومش کردی، ولی وقتی تو سن اون قدر پایین تموم کنی به چه دردی می خوره؟ بذار لااقل به یه سنی برسی که تو مدرسه ازش استفاده کنی و یادت نره.
شاید به نظر شما دلایل قانع کننده ای نباشه، اما برای من هست و صبر کردم کلاس سومم تموم شد و بعد رفتم کلاس.
نفر دوم، معلم اولین ترمیه که رفتم کلاس. آقای "ق". یادمه با این که ما هنوز ای بی سی رو هم بلد نبودیم، مدام باهامون انگلیسی حرف می زد. حتی به بار منو از کلاس بیرون کرد، چون به فارسی به یکی از بچه ها گفتم : بگو! می گفت باید همه سعیتونو بکنید تا فارسی رو حرف نزنید. شده تک تک کلمه های جمله ای رو که می خواید بگید از من بپرسید ولی فارسیشو نگید. و واقعا خدا خیرش بده. شاید مهم ترین کار رو همین آقای "ق" کرد.
نفر سوم، خانم "م" بود. یه چند ترمی بود که می رفتم زبان. معلممون عوض شده بود و درست برعکس آقای "ق"، حتی تمرینای کتاب رو هم به فارسی می گفت و اینا. ما هم کلا یادمون رفته بود انگلیسی حرف زدنو. تا این که یه ترم معلممون عوض شد. همین خانم "م" اومد تو کلاس و یه چیزی به انگلیسی گفت و من چون اون موقع بلد نبودم، متوجه نشدم و الانم نمی دونم اون روز چی گفته بود. خلاصه حرفاش که تموم شد، دید ما همه عین بلانسبت بز داریم نگاش می کنیم. فهمید که انگلیسی رو خوب بلد نیستیم و اون ترم همه تلاششو کرد تا ما رو بکشه بالا، و الحقم که این کارو کرد.
بعد از چند ترم که خونه مونو عوض کردیم و منم آموزشگاهمو عوض کردم، رفتم تعیین سطح دادم. نفر چهارم، همون آقاییه که ازم تعیین سطح گرفت و اسمشو یادم نیست. یه سری سوال ازم پرسید و یکی دو تا چیز رو هم که بلد نبودم، قرار شد بابام بهم یاد بده و به جای ترمای کودکان، برم اواخر نوجوانان. چند روز بعد که داشم می رفتم سر کلاس برای اولین بار، یه خانومه منو دید. فکر کرد دارم راهو اشتباه می رم، چون کلاس شیشم بودم و باید می رفتم کودکان و قد و قواره م خیلی کمتر از شیشم نشون می داد*. این خانومه دست منو گرفت و برد پیش همون آقایی که تعیین سطح کرده بود. یه چیزایی به انگلیسی بهش گفت که من فهمیدم که داره می گه این ترم براش زیاده و اینا، ولی اون آقاهه می گه نه، کاملا مناسبه. خلاصه رفتم سر اون کلاس و یه چند وقتی اونجا بودم، بعد رفتم یه کتاب کاملو تو خونه خوندم و تعیین سطح دادم و نشستم چهار پنج ترم بالاتر. اگه اون آقاهه اون روز اون کارو نمی کرد، حتما من الان نصف راهو هم نرفته بودم.
خلاصه این که می خواستم تو این پست، از همه این آدما تشکر کنم. یه تشکر محکم. حتی اگه خودشون هیچ وقت اینو نبینن، می خوام که حداقل دین خودمو ادا کنم.
ازتون ممنونم، چون اگه شما نبودید، من الان اینجا نبودم. خیلی به همه تون مدیونم.
*اون موقع من به حدی کوچولو بودم، که یه بار یکی از دوستای بابام که منو بعد از مدت ها می دید، گفت: عزیزم امسال مدرسه می ری؟ من که کپ کرده بودم، بابام گفت بابا این بچه امسال می ره کلاس ششم!!