البته برا من جدید نیس، واسه شما جدیده چون تا حالا اسمی ازش نبرده بودم.
می دونید، دوستی ما خیلی عجیبه.
ما از هفت سالگی به بعد، بهترین دوستای هم بودیم و هستیم و خواهیم بود.
وقتی بچه بودیم، رویامون این بود که وقتی بزرگ شدیم، دو تا خونه کنار هم بگیریم و بچه هامون باهم دوست بشن و غیره.
حالا از خاطرات اون روزا هم بعدا براتون می گم.
حالا لابد می پرسید این کجاش عجیبه؟ خیلیا این جوری ان.
نکته عجیبش این جاست که ما تقریبا تو هیچی شبیه هم نیستیم.
یعنی نمی تونم سر خوب یا بد بودن یه چیزی به تفاهم برسیم.
مثلا یه آهنگ رو باهم گوش می دیم و من دارم ازش تعریف می کنم و می گم این بهترین آهنگیه که تو عمرم شنیدم که یهو کارلا می گه از این مضخرف تر تا حالا نشنیده بودم!
ینی در این حد.
یه بار رفته بودیم تو یه مغازه ای که دو تا دستبند عین هم بخریم. هر چی زور زدیم نتونستیم سر یکی از اون دستبندا توافق کنیم.
هرچی اون روش دست می ذاشت من مخالف بودم و برعکس. خلاصه جونمون بالا اومد تا تونستیم یکی رو برداریم که طرحش یکی بود اما مدلش فرق می کرد، نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه!
خلاصه این که، من حس می کنم همین تفاوتاس که دوستیمونو کامل کرده.
ما دو تا تیکه پازلیم که هم دیگه رو کامل می کنیم.
اون یکی تیکه ی پازل، دوست دارم:)