می‌گم: دلم یه جوریه.

می‌گه: درد می‌کنه؟

می‌گم: نه، اون دلم نه. اون یکی دلم یه جوریه.

می‌گه: یعنی مغزت؟ روحت؟ احساست؟

می‌گم: نه، خود دلم. یه حس عجیبی اینجام دارم.

و به شکمم اشاره می‌کنم. 

شونه‌ بالا می‌ندازه و می‌گه: من که از حرفای تو سر در نمیارم!

چند دقیقه بعد، می‌گم: شاید...

می‌گه: شاید چی؟

می‌گم: شاید دلم براش تنگ شده.

می‌گه: برای کی؟ کارلا؟ عین؟

دهنمو باز می‌کنم که بگم نه، اما نمی‌گم. می‌گم: آره.

می‌گه: دیگه چیزی نمونده، تعطیلی عید فطر می‌ریم هر دوشونو می‌بینی.

سرمو تکون می‌دم. 

به روی خودم نمیارم که فقط عین و کارلا نیستن که دلم تنگشونه. 

ولی دلم یه جوریه. 

۱۱ ۰