سر کلاس نشسته‌م. زل زده‌م تو صورت استاد و اونم گاهی تو چشمام نگاه می‌کنه. من ناخن می‌جوم و اشک می‌ریزم. از گوش دادن فعال حرف می‌زنه و از خودم می‌پرسم «یعنی الان تو ذهنش داره اختلال‌هایی که من ممکنه داشته باشم رو هم لیست می‌کنه؟». 
پنجره بازه و برگ درختا اون پشت قشنگه. باد می‌زنه تو و آدم خنکش می‌شه. سروکله‌ی یه گربه پشت پنجره پیدا می‌شه. ترسناکه. نصف بدنش نارنجیه و بقیه‌ش سیاه. رو صورتش لکه‌های رنگی داره و چشماش انگار اون طرف روحت رو می‌بینن. ازم می‌پرسه «نمی‌خوای بیای؟». می‌پرسم که کجا، با سرش به بیرون اشاره می‌کنه. می‌پرم رو لبه‌ی پنجره. می‌گه «بپر». به برگ‌های زیرپام نگاه می‌کنم و می‌پرم.
توی برگ‌ها فرو می‌رم و اون زیر... آب؟ آره، پر از آبه. من توی آبم. انگار یه جور آکواریومه. شنا می‌کنم و آدمای اون بیرون رو می‌بینم که رد می‌شن و تماشا می‌کنن؛ با انگشت به هم‌دیگه نشونم می‌دن. یه نفر شبیه اون اون‌جاست، انگار ریه‌هام پر از آب می‌شه. دارم غرق می‌شم که اون پری دریایی، یه نوزاد رو می‌ده بغلم. به خودم فشارش می‌دم و نفسم قطع می‌شه. چشمام بسته می‌شن.
دوباره چشم‌هام رو باز می‌کنم. رو اون نیمکت لبه‌ی پرتگاه نشسته‌یم. دارم رژلبم رو تمدید می‌کنم که رد خون رو روش می‌بینم. دستم رو می‌کشم رو لبم و رد قرمزی تا گونه‌م بالا می‌ره. بهم سیگار تعارف می‌کنه. بدون این‌که نگاه کنم، یکی برمی‌دارم. می‌گه «این سیگار نیست‌ها، ماری‌جواناست.» و من می‌خندم. همین‌طور که دورمون پر از دود می‌شه، به منظره‌ی روبرمون خیره می‌شیم؛ اسبایی که دارن پرواز می‌کنن و پسرایی که مثل دیوانه‌ها می‌رقصن.
_ مدل موهاش رو عوض کرده. خیلی بهش میاد، نه؟
_ چند وقته که این‌قدر هیز شده‌ی؟
_ فقط موهاش رو گفتم.
_ باشه.
_ ولی راستش در نهایت اهمیتی هم نداره. آخه از اولش هم فقط تو یکی مال من بودی.
_ پوزخند. از کی تا حالا؟
_ ببخشید.