پس از اصرارهای مکرر فائزه، نشسته بودیم داشتیم منچ بازی می کردم.
بابا اول اومد نشست، کف دستش رو مالید بهم و گفت: خب، می خوام همه تونو شکست بدم!
گفتیم چه رنگی رو می خوای؟ گفت: قرمز! می خوام خون و خونریزی راه بندازم. (قیافه ش شده بود یه چیزی تو مایه های😈)
آخر شد. :)