خب، اول میخواستم پست بذارم براش، اما دیدم که دلم نمیخواد هر روز یه پست برای چالش بذارم. پس براش یه صفحه جدا ایجاد کردم. سعی میکنم هر روز بروزرسانیش کنم.
اولین چالش، 30day writing challenge هست که اون رو در پایین صفحه، خواهید یافت. دومین چالش، 30day song challenge میباشد و بالای اولی هست. سومین چالش، 30day film challenge بالای دومی و چهارمین چالش، 30day book challenge میباشد. =)
30day book challenge
توی وبلاگ we are all dreamers دیدمش. =) (شروع از نهم تیر نودونه)
صفحه گودریدز کتابها رو روشون لینک میکنم و اگر خودم ریویویی براشون داشته باشم، اون رو هم همینطور. نه به این خاطر که ریویوهای حرفهای یا جذابی مینویسم، فقط واسه اینکه نظر کلیم درمورد کتاب رو همونجا نوشتهم.
بعدانوشت: اگر تو کانالم براشون پست گذاشته باشم، اون رو هم لینک میکنم. =)
بعداترنوشت: من کلا یه کم با لینک کردن مشکل دارم. :/ ایشالا به زودی همه رو یهویی لینکدار میکنم.
بعداترترنوشت: من اینو مینویسم، قول میدم. اون موقع که شروع کردم خیلی تو حس و حالش بودم. دو روز ننوشتم و انگار حسش پرید کلا. :/
برای دیدن عکس با کیفیت بهتر، روش کلیک کنید.
روز نهم: کتابی که فکر می کردی دوست نداشته باشی، اما ازش خوشت اومد.
ننه یخی، پسر و تابستان. ماجرای عجیب سگی در شب و بیرون ذهن من.
ریویوی من برای ماجرای عجیب سگی در شب.
روز هشتم: کتابی که تعریف زیادی ازش شنیده ی، ولی خوشت نیومده.
فکر کنم تنها کتابی بود که نوبادی ازش خوشش اومده بود (البته مستقیما به من پیشنهادش نکرد) ولی من خوشم نیومد.
نظر اکثریت هم درموردش مثبت بود، اما آخه... چی بگم والا. بعضی جاهاش خیلی خنده دار بود، اما ازش خوشم نیومد در کل.
روز هفتم: کتابی که تو رو به خنده می ندازه.
کتابایی که از داوود امیریان خونده م.
(یه دونه کتاب خواسته بود، من یه نویسنده گفتم. برو حالشو ببر. :/)
روز ششم: یه کتاب که غمگینت می کنه.
روز پنجم: کتابی که خوشحالت میکنه.
یه کتاب، از یه مجموعه چند جلدی. کل این مجموعه رو دوست داشتم. یه مجموعه کتاب کودک بود با محوریت رابطه انسان با خدا(لااقل این چیزیه که ازش تو ذهن من مونده).
می تونستم اسم یه کتاب طنز رو بیارم، اما به نظرم اون فرق می کنه. یه کتاب خنده دار، من رو به خنده می ندازه. این کتاب... نمی دونم، باعث می شه حس کنم یکی همیشه ی همیشه هست.
بعضیا گفته بودن خیلی پیاماش مستقیمه و این جور چیزا، اما من خیلی ازش خوشم اومد.
روز چهارم: کتاب موردعلاقهت از مجموعه موردعلاقهت.
رامونا: یه کم سخته. همه جلداش رو دوست دارم. فکر کنم جلد موردعلاقهم، جلد آخر باشه؛ دنیای رامونا. البته همیشه رامونا رو هم خیلی دوست دارم.
قندعسل: راستش اووونقدر هم دوستش نداشتم که بخوام جلد موردعلاقه داشته باشم و اینا.
آذرک: قطعا و بدون شک، جلد هفتم؛ آذرک و جادوگر دریای ناپیدا. خیلی از اون جلدش خوشم اومد. من رو یاد دکتربازیهای خودمون میانداخت.
آتشدزد: جلد سوم؛ آتشدزد تسلیم نمیشود.
پروندههای محرمانه: فکر کنم ناوی که نامرئی شد رو از همه بیشتر دوست دارم. البته بذار اعتراف کنم که هیچوقت نتونستم مرد زمستان هستهای رو تموم کنم. خوب شد یادم افتاد، میرم سراغش...
بچههای محل: رتبه اول، بچههای محل در کمین. رتبه دوم، بچههای محل و صداهای شب. البته از این مجموعه هم تقریبا همه جلدهاش رو دوست داشتم.
نیکولا کوچولو: توی نیکولا کوچولو داستان موردعلاقه دارم، اما داستانای موردعلاقهم تو جلدهای مختلف پخشن.
آن شرلی: هوم، فکر کنم جلد سه، آنی شرلی در جزیره.
قصر پرهیاهو: از این هم نمیتونم انتخاب کنم. آخه کلا جلدهاش هم خیلی کوتاهکوتاه هستن.
روز سوم: مجموعه موردعلاقهت.
رامونا. خیلی دوستش داشتهم و دارم. یکی از موردعلاقهترین کتابای دنیا. آره، میدونم دیگه اعصاب همهتون رو بهم ریختهم از بس درموردش حرف زدهم، ولی صداقت مهمه! نمیخوام که تو جواب سوال چالش دروغ بگم. =)
قندعسل. تازه تمومش کردهم. اصلا باورم نمیشد، اما از تموم شدنش واقعا ناراحت شدم! همینطوری نشسته بودم فکر میکردم حالا که قندعسل تموم شده، من چه کار میتونم بکنم.
آذرک. دوستش داشتم. یه مدت براش نقاشی هم میکشیدم. برای سه جلدش کشیدم و بعد خسته شدم. اما کتاباش رو دوست داشتم زیاد.
آتشدزد. این هم که... آه. زیبا بود.
پروندههای محرمانه. باز هم جناب دیری! من این مجموعهش رو خیلی دوست داشتم. یه مدت هم هرجا مینشستم درمورد ماجراهاش حرف میزدم و همه میگفتن اینقدر چرتوپرت تخیلی نخون، منم اصرار داشتم که تخیلی نیست و خیلی هم واقعیه!
بچههای محل. از اون مجموعههای کارآگاهی خوب روزگار... هر کدوم از کتابای این رو هم چند بار خوندهم، خیلی جالب بود.
نیکولا کوچولو. هنوز هم با خوندنش ریسه میرم. کتاباش مال داییم بوده و الان دست منه. همه خونواده هم خوندهنش، مامانم، داییم، خالههام. الان هم که بابام و فائزه دارن باهم میخوننش.
آنشرلی. دیگه اینکه گفتن نداره واقعا.
قصر پرهیاهو. یه مجموعه دوازده جلدیه از کتابقصههای کوتاه کوتاه. خیلی خلاقانه و جالب و دوستداشتنیان.
ولم کنید بازم میگم، اما دیگه واقعا بسه. گفته بود یه دونه، من شونصد تا گفتم! دیگه وقتی چالش کتاب باشه نمیتونید جلوم رو بگیرید، همینه که هست.
ترتیب خاصی هم ندارن، چون به کتابخونهم نگاه کردهم، دیگه هرکدوم زودتر به چشمم خورده رو جلوتر نوشتهم.
روز دوم: کتابی که بیشتر از سه بار خوندهایش.
میدونی، اون روز که داشتم به کتابام نگاه میکردم دیدم قبل از یه سنی، حدود کلاس چهارم پنجم مثلا، من هر کتابی رو چهارصد بار میخوندم! مثلا اکثر کتابای مجموعه رمان نوجوان امروز کانون پرورش رو بالغ بر پنج بار خوندهم. یا مثلا هنری زلزله، یا سنتکلر، یا پسر سرکار عبدی، یا عملا هر کتابی که تا اون سن داشتهم.
روز اول: بهترین کتابی که پارسال خوندی.
انتخاب سختیه. پارسال کتابای خیلی خوبی خوندم و خیلیاشون رو واقعا دوست داشتم، اصلا به ریدینگ چلنج گودریدزم که نگاه میکنم یه حس خوبی میگیرم چون ماجراهای همهشون آهسته و سریع از جلوی چشمم رد میشن. خلاصه انتخاب ممکن نیست، پس فقط چند مورد رو اینجا میذارم.
مثلا جزء از کل عالی بود؛ یا ما یک نفر؛ یا ما دروغگو بودیم؛ یا all the bright places.
آره، فکر کنم اینا بهترین کتابهایی بودن که تو سال نودوهشت خوندم. البته یه چند تا کتاب کودک خیلی ناز هم بودن.
ریویوی من برای جزء از کل، ما دروغگو بودیم و all the bright places.
30day film challenge
این یکی رو خودم سرچ کردم و یافتم. =) (شروع از پانزدهم فروردین نودونه)
دقت کنید که اسمش فیلم چلنجه، اما از اونجایی که اینجا وبلاگ منه و هرکاری که دلم بخواد میکنم، انیمیشن و انیمه و کارتون و سریال و خلاصه هرچی که لازم باشه رو مینویسم! گفته باشم که بعدا نگید نگفتی. D:
برای دیدن عکس با کیفیت بهتر، روش کلیک کنید.
روز سی ام: بهترین فیلم دنیا.
یعنی یکی از مسخره ترین سوالای ممکن. من هیچ وقت نمی تونم به این جور سوال ها جواب بدم.
روز بیست و نهم: خسته کننده ترین فیلمی که تو زندگی ت دیدی.
Dallas buyers club
2013
IMDB: 8/10
امتیاز من: 4/10
من اصولا فیلما رو نصفه رها نمی کنم، کم پیش میاد. ولی این فیلم به قدری برام حوصله سر بر بود که وسطش خوابیدم.
انکار نمی کنم که احتمالا یکی از دلایل مسخره بودنش این بود که به درد سنم نمی خورد، اما به نظرم چیز خاصی رو از دست ندادم.
داستان یه مردیه که ایدز می گیره و بعد بیمارستان تو دوره آزمایشی یه داروی جدید راهش نمی ده. اینم می ره خارج و یه سری دارویی که تو آمریکا تاییدنشده ن رو میاره و از این چیزا. راستش نصفش رو خواب بودم برای همین نگرفتم بیشترش رو.
البته عین دیده بودش و زد جلو یه بخشهایی رو، برای همین من چیز خاصی ندیدم. اما با توجه به مدت زمان بخشهایی که زد جلو، خب پیشنهاد میکنم نسخه سانسورشده رو ببینید.
انتظار داشتم خیلی خفن تر باشه با وجود اون همه جایزه ای که برده بود، اما احتمالا برمی گرده به همون مسئله سن.
روز بیست و هشتم: فیلمی که بیشتر از دو بار دیدی ش.
فکر کنم نام بردن فیلمایی که کم تر از دو بار دیدم راحت تر باشه. :/
از اونجایی که وقتایی که فیلم ندارم فیلمای قدیمی م رو هزار باره می بینم، خیلی فیلما رو دست کم سه چهار بار دیده م.
روز بیست و هفتم: فیلم بچگانه موردعلاقه ت.
قسمت اول آهوی پیشونی سفید. =)
اولیه قشنگ بود، اما دو تای بعدی ش رو وقتایی که از کنار فائزه رد شده م یه نگاهی انداخته م و اصلا خوشم نیومده.
البته انیمیشنای زیادی هستن که من خیلی بیشتر از این فیلم دوست داشته باشم، اما از اونجایی که اونها رو بچگونه نمی دونم، بهشون اشاره نکردم.
روز بیست و ششم: یه فیلم که ازش متنفری.
Slaughterhouse rulez
2018
IMDB: 5.2/10
امتیاز من: 2/10
فیلمایی که دوست نداشته م هم کم نیستن، اما این یکی از آخریا بود و... مزخرف بود واقعا.
اولش جوری شروع می شه که آدم فکر می کنه یه فیلم باحال مدرسه شبانه روزی و این چیزاست.
اما همین طور رفته رفته بیخود و بیخودتر می شه.
ته ش به جایی می رسه که تنها چیزی که تو فیلم می بینی فقط خونه. اون قدر چندش آوره که نگو. هزار نفر دست و پاشون قطع می شه، یه نفر سرش قطع می شه، یه نفر خورده می شه!
کلا فیلم خیلی حال بهم زنی بود و داستان چندان جالبی هم نداشت.
روز بیست و پنجم: یه فیلم که بهت یه درس ارزشمند داد.
Hidden figures
2016
IMDB: 7.8/10
امتیاز من: 8/10
احتمالا خیلیاتون دیده باشیدش.
داستان سه تا زن سیاه پوست که توی ناسا کار می کنن، اما با وجود هوش بالاشون خیلی سختی ها رو به خاطر تبعیض های نژادی متحمل می شن.
محشترین فیلمی که دیدم نبوده، اما از دیدنش لذت بردم و به نظرم واقعا جالب بود. یه عالمه به آدم انگیزه می داد. البته در عین حال باعث می شد حس ضعیف بودن هم بگیرم. با خودم می گفتم ببین مردم چه کارا که نمی کنن، اون وقت تو چی؟
روز بیست و چهارم: یه فیلم که بیشتر مردم دوست دارن، اما تو ازش خوشت نمیاد.
هری پاتر😬😅.
دوستم کوردیلیا خیلی دوستش داشت، و من هم چهار قسمت اولش رو با اون دیدم.
حتی بخشای زیادی از داستان و اینا رو یادم نیست، اما یادمه که خیلی ازش خوشم نیومد، جوری که یه خرده از پنجمی رو به زور دیدم و دیگه بقیه ش رو گذاشتم کنار.
اما خب، می خوام کتاباش رو بخونم و بعد یه بار دیگه برم سراغ فیلما، شاید بیشتر ازشون خوشم اومد.
روز بیست و سوم: فیلم قدیمی موردعلاقه ت.
در چشم باد.
مامان عاشق اون سریال بود، منم از همون بچگی خیلی دوستش داشتم. البته فیلم نیست، سریاله. اما خب من که گفتم هرچی دلم بخواد رو می نویسم.
اون سریال قدیمی پوآرو رو هم خیلی دوست داشته م.
روز بیست ودوم: فیلم رمانتیک موردعلاقه ت.
برای این جوابی ندارم واقعا.
روز بیستویکم: فیلم رازآلود موردعلاقهت.
Murder on the orient express
2017
IMDB: 6.5/10
امتیاز من: 8/10
من فیلم و کتاب توی ژانر میستری یا رازآلود، خیلی دوست دارم. نسبتا زیاد هم میبینم و میخونم.
این بهترینشون نبوده احتمالا، اما یکی از بهترینها بوده.
بر اساس یکی از کتابای خانم کریستی جان نوشته شده.
پوآرو لحظه آخر میتونه سوار یه قطاری بشه و توی همون قطار یه قتل اتفاق میافته و بقیه فیلم هم قضیه اینه که چهجوری راز قتل برملا میشه و...
به نظرم که داستان خیلی جالبی بود، شخصیتای جالب، پرداخت جالب، پایان جالب! (عین ریویوی کتاب شد:/)
روز بیستم: کلیکترین فیلمی که تا حالا دیدی.
خدایی نمیدونم فیلم کلیک یعنی چی. :/
روز نوزدهم: یه فیلم با بهترین جلوههای ویژهای که دیدی.
Ender's game
2013
IMDB: 6.6/10
امتیاز من: 6.5/10
احتمالا بهترین جلوه های ویژه رو نداشته، اما خوب بود. خود فیلم رو اون قدرا هم دوست نداشتم. بامزه ترین نکته ش برام این بود که یه پسر عرب و به گمونم مسلمون توش بود. یعنی همون تک و توک کلماتی که عربی گفته می شد برام جالب بودن.
داستان فیلم، تو زمانی روایت می شه که یه نژاد فضایی به زمین حمله کردن گویا، و ارتش دنبال استفاده از بچه ها و آدمای کم سن و سال برای شکست اون هاست. یکی از بچه هایی که جذب این برنامه می شه اندر هست.
فیلم بدی نبود، اما عالی هم نبود. فقط یه بار دیدمش.
روز هجدهم: فیلمی که کلا با کتابی که فیلم براساس اون ساخته شده متفاوته.
(ترجمه رو حال کردید😐😂؟)
در واقع کینه من از اکثر کتابایی که از روی فیلم ساخته میشن، به این دلیله که کتاب بدبخت رو ضایع میکنن.
آخرین مورد، فیلم all the bright places که یکی از قشنگترین کتابهای دنیا رو داشت اما من فیلمش رو ندیدم، چون کوردیلیا دید و گفت که خیلیییی با کتاب فرق داشته.
اصلا از رو پوسترش هم معلومه.
توی کتاب، هم فینچ و هم وایلت حدود شونزده هیفده سالشونه. اون وقت بازیگر دختره بیست و چند سالهست و به بازیگر پسره هم بیشتر از سی میخوره.
بعد تو کتاب، فینچ حسابی رنگپریدهست، خیلی قدبلنده و موهای مشکی و چشمای خیلی آبی داره. بعد بازیگرش، یه پسر سیاهپوسته با چشما و موهای مشکی، و البته موهای فرفری همون مدلی که اکثر سیاهپوستا دارن. اصلا تو کتاب خیلی مانور میرفت رو رنگ چشمای فینچ.
حالا بازیگر وایلت از نظر ظاهری شبیه بود به کاراکترش توی کتاب.
ایییینهمه بازیگر با اون ویژگیها وجود داره، من نمیدونم چه مرضیه که برن یکی رو بردارن که هیچ شباهتی به شخصیت توی کتاب نداره!
روز هفدهم: فیلمی که وقتی مریضی میبینی.
Me and Earl and the dying girl
2015
IMDB: 7.7/10
امتیاز من: 6.5/10
اینجوری نیست که فیلمی باشه که من وقتی مریض شدم برم سراغش، اما آخرین بار که مریض بودم این فیلم رو دیدم.
داستان پسریه که از این بچههای منزویه که دوستای زیادی نداره، و تو مدرسه هم یه جوری رفتار میکنه که هم با همه دوسته و هم با هیچکس دوست نیست. یعنی یاد گرفته جوری رفتار کنه که هیچکس باهاش دشمن نشه. یه دوستی هم داره به اسم ارل، که خیلی شخصیت جالبیه، همیشه پوکره. این دو تا باهم دیگه صحنههای فیلمای قدیمی رو بازسازی میکنن و فیلمای کوتاه مزخرف میسازن و...
یه دختری تو مدرسه اینا هست که سرطان داره، و مامان همین پسره که شخصیت اصلیه، مجبورش میکنه بره با دختره دوست بشه و بهش روحیه بده و اینا.
خیلی فیلم خفنی نبود، ولی همینجوری برای وقتگذرونی بد نیست.
روز شانزدهم: فیلم خانوادگی موردعلاقهت.
The boss
2016
IMDB: 5.4/10
امتیاز من: 6.5/10
خیلی فیلم شاخی نبود، اما بامزه بود.
داستان یه شو وومن خیلی پولداره، که یهو همه پولاشو از دست میده و میره زندان و کسی دورش نمیمونه و تنها میشه و مجبور میشه بره پیش منشیش زندگی کنه.
کلا من از ملیسا مککارتی خوشم میاد، آدم بامزهایه.
روز پانزدهم: فیلم اکشن موردعلاقهت.
من تو تشخیص ژانر ضعیفم، ولی فکر کنم فیلمای مارول اکشن حساب بشن، مخصوصا اونجرز(ها)...
روز چهاردهم: فیلم فانتزی موردعلاقهت.
مجموعه نارنیا.
روز سیزدهم: یه فیلم که پایانش رو درک نمیکنی.
Ex machina
2014
IMDB: 7.7/10
امتیاز من: 5/10
خب من درکش نکردم.
احتمالا از این فیلمای عجیب فلسفی و اینا بود، اما به نظر من جالب نبود و نه درکش کردم و نه خوشم اومد. آخرشم فقط برام حس وقتتلفشدگی موند.
پ. ن. تلفظ درستش هم اکسماکیناست، نه اکسماشینا.
روز دوازدهم: یه فیلم با یه پایان خیلی غمانگیز.
اگه بخوام همین الان بگم، میگم five feet apart. بذار یه ذره بیشتر فکر کنم، چیزای دیگهای هم به ذهنم میرسه.
روز یازدهم: یه فیلم که همیشه دوست داشتی ببینی، اما ندیدی.
هوم...
خیلی فیلما هستن.
مثلا من titanic رو ندیدم. :/
Attack on titan، the office، friends...
روز دهم: ترسناکترین فیلمی که تا حالا دیدی.
The sixth sense
1999
IMDB: 8.1/10
امتیاز من: 8/10
خب من فیلم ترسناک خیلی نمیبینم، چون خودم رو میشناسم و میدونم که جنبهش رو ندارم. اما از بین معدود فیلمای ترسناکی که دیدم، میتونم بگم این از همه ترسناکتر بوده.
داستان از جایی شروع میشه که ما یه روانشناس کودک رو میبینیم که با زنش تو خونهشون نشستن و خیلی هم خوب و خوشن. یهو یکی با اسلحه میاد تو و میگه تو کودکی من رو نابود کردی و معلوم میشه وقتی بچه بوده بیمار این دکتره بوده. دکتره همینطور داره با طرف حرف میزنه تا آرومش کنه و صفحه سیاه میشه و صدای شلیک میاد.
ادامه داستان سالها بعده که دوباره این روانشناس یه بیمار دیگه داره و ماجراهایی که با اون بیمارش پیش میاد.
از این فیلمای چندشآور یا اینایی که یهو یه چیزی میپره تو دوربین نبود، فقط تصور کردن همهچیز خیلی خیلی ترسناک بود برای من.
روز نهم: فیلم کمدی موردعلاقهت.
میشه سریال بگم؟
از بین سریالای ایرانی، من دیوار به دیوار رو خیلی دوست دارم. اگر نشون بده باز هم میبینمش.
وضعیت سفید هم طنز حساب میشه؟ اونم جزء سریالای موردعلاقهمه.
یا مثلا انیمیشنایی مثل ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی، یا سریال پاندای کونگفوکار.
هر دوی اینا هم باید دوبله دیده بشن! زبان اصلیشون اصلا بیمزهست، نصف بامزگیشون به دوبلهشونه.
روز هشتم: یه فیلم که خوشحالت میکنه.
انیمیشنای قشنگ، حس خوبی بهم میدن. اگر منظور سوال اینه...
روز هفتم: یه فیلم که باعث شده گریه کنی.
اووو، تا دلت بخواد! =)))) اصلا به عقیده من یکی از معیارای فیلم خوب اینه که اشکت رو دربیاره! D:
ولی شاید فیلمایی که بیشتر از همه باهاشون گریه کردم، if I stay و the book of Henry بوده باشن. من اصلا رو مسئله مرگ حساسم آقا!
روز ششم: بهترین فیلمی که تا حالا دیدی.
آقا این دیگه خیلی سوال سختیه! من خیلی فیلما رو دوست دارم و به نظرم قشنگن.
از جواب دادن به این سوال معذورم، پوزش.
روز پنجم: بدترین فیلمی که تا حالا دیدی.
فیلم مزخرف که زیاده، انتخاب هم بینشون سخت.
Suspiria
2018
IMDB: 6.8/10
امتیاز من: 3/10
شاید برای بعضیا فیلم جالبی بوده باشه، ولی من هیچی ازش درک نکردم و به نظرم بیخود بود، الکی فقط دو ساعت و نیم تمام از عمرم رو حروم کردم. آخر هم بیست دقیقه آخرش رو ندیدیم، نمیدونم شاید تو همون بیست دقیقه اتفاق خاصی افتاده باشه. الله اعلم.
داستان یه دختریه که می ره تو یه آکادمی رقص و اونجا پر از اتفاقات عجیبه.
یعنی این قدر چیزای وحشتناک و چندش آور من تو اون مدت دیدم تو این فیلم که برای یه عمرم بس بود. از استخونای شکسته به طرز فجیع بگیر، تا آدمای بدون لباس و بدنای خونین و مالین و چاقوخورده و...
اصلا من نمی دونم چی شد که ما تصمیم گرفتیم این فیلم رو ببینیم که نصفش رو بزنیم جلو و تو بقیه ش یا سردرگم باشیم و یا منزجر. احتمالا به خاطر بازی کلوئی مورتز بود، یا تیلدا اسوینتن. خلاصه که مزخرف بود در کل.
بعد الان داشتم راهنمای والدین IMDB رو می خوندم، کلی خدا رو شکر کردم، و البته تعجب کردم. چون ما خیلی چیزا رو متوجه نشده بودیم اون موقع، خیلیها، خیلی! درسته که خیلی جاهاش رو زدیم جلو، اما احتمالا بخشیش هم برمیگرده به اینکه وسطش حوصلهمون سر میرفت و باهم حرف میزدیم، و خب... سنمون هم یکی دو سال کمتر بود دیگه.
روز چهارم: بازیگر مرد موردعلاقهت.
من از تمام بازیگرای MCU خوشم میاد. حالا مرد یا زن هم فرقی نداره، همهشون خیلی باحالن کلا. بخوام بگم تبعیض میشه. :/
بعدانوشت: چه طور تونستم جیم کری رو فراموش کنم؟ واعجبا.
روز سوم: بازیگر زن موردعلاقهت.
هوم...
یک. Scarlet Johanson
دو. لیلا حاتمی
سه. Natalie Portman
روز دوم: بهترین سری فیلم.
یک. سریهای مارول، از جمله سری Iron man یا Thor.
دو. Kung fu panda
سه. Diary of a Wimpy kid
روز اول: آخرین فیلمی که دیدی.
آخرینها رو که گفتم درموردشون، همون دو تا بودن. درمورد آخرین قبل از این دو تا میگم.
Hotarubi no mori e
2011
IMDB: 7.9/10
امتیاز من: 8.5/10
یه انیمه بود، اسم فارسیش میشه به سوی جنگل کرمهای شبتاب اگر اشتباه نکنم.
بسی بسیار زیبا و اشکآور و خلاصه ناز و همهچی تموم.
مدت زمانش هم خیلی کوتاه بود، پیشنهاد میکنم حتما ببینیدش اگر از داستانای ساده و رمانتیک و کمی جادوآلود خوشتون میاد.
30day song challenge
این یکی رو خیلی وقت پیش تو یه کانال تلگرام دیده بودم. (شروع از دهم اسفند نودوهشت)
برای دیدن عکس با کیفیت بهتر، روش کلیک کنید.
روز سیویکم: یه آهنگ که روحت رو آروم میکنه.
Stranger things_Kygo ft. One Republic
اصلا گوششون که میدم، میرم تو خلسه...
روز سیام: یه آهنگ که تو رو یاد خودت میندازه.
نه همهش، اما کلیتش یه جوریه که حس میکنم خودم دارم میخونمش.
یکی دیگه هم بود، الان تو ذهنم نیست. یادم اومد اضافهش میکنم.
روز بیستونهم: یه آهنگ که از بچگیت یادته.
اگه یادش بره، که وعده با من داره، وای وای وای!
آهنگشو تا حالا نشنیدم.
خاله و دایی برا مسخرهبازی با یه لحن باحالی میخوندنش.
فقط هم همین بخش رو بلد بودم.
روز بیستوهشتم: یه آهنگ که عاشق صدای خوانندهشی.
Must have been the wind_Alec Benjamin
اصلا آهنگای این بشر با روان من بازی میکنن.
من موقع گوش دادن خیلی آهنگا، یه سری تصویر میبینم جلوی چشمم. ولی آهنگای الک بنجامین انگار فیلمن. همهشو ریز به ریز جلوی چشمم میبینم. خیلی هم قشنگن. صداش هم که خوبه.
همین آهنگ، درمورد خشونت خانگیه. بعد یه حس ناز و مهربون و قشنگی داره که... اه.
مخصوصا بریجش، که میگه:
"Aim my boombox at the roof, I'm playing "Lean On Me"
Just so that she knows that she can lean on me
And when she hears the words, I hope she knows she'll be okay"
روز بیستوهفتم: یه آهنگ که قلبت رو میشکنه.
Rockabye_Clean bandit ft. Anne Marie and Sean Paul
نه اینکه قلبم رو بشکنه، فقط غمگینم میکنه.
اون اولا باهاش گریه هم میکردم.
بعد به دوستام که میگفتم، میگفتن این که ریتمش شاده، متنشم پر از امیده.
اما خب خیلی منو غمگین میکرد.
روز بیستوششم: یه آهنگ که باعث میشه دلت بخواد عاشق بشی.
روز بیستوپنجم: یه آهنگ که دوستش داری و خوانندهش دیگه زنده نیست.
Hate me_Ellie Goulding ft. Juice WRLD
الی گولدینگ که زندهست، اما تا جایی که میدونم جوس ورلد عمرشو داده به شما. خب خدا بیامرزدش.
یکی از آهنگاشم توی چارت سینگلای بیلبورد بود، robbery. اونم بد نبود.
ولی من این آهنگ hate me رو خیلی دوست دارم. اصلا نمیدونم چرا اینقدر ازش خوشم میاد، نه تا حالا تجربهش کردم و نه هیچگونه علاقهای دارم که یه وقتی تجربهش کنم، اما خدایا... خیلی آهنگ قشنگیه!!
ریتم و متنشم بدجوری چسبناکه، یعنی یه جوری که یه سره تو مغزت پلی میشه.
اون اول که دانلودش کردم، به مدت یه هفته روزی هشت بار گوشش میدادم. دیگه دیدم دارم کاری میکنم که حال خودم ازش بهم بخوره، گذاشتمش کنار برای یه مدت.
از اونجایی که از کاورش خیلی بدم میاد، آپلود یا لینکش نمیکنم. خودتون برید پیداش کنید لطفا.
روز بیستوچهارم: یه آهنگ از یه بند که آرزو میکردی کاش هنوز باهم بودن.
تنها بندی که آهنگی ازشون دوست داشتم و دیگه باهم نیستن، واندیه.
که راستش اهمیتی برام ندارن، به کارای سولوشون هم همچین علاقهای ندارم، اما فکر میکنم کیفیتشون بهتر باشه.
حالا خیلی دنبالشون هم نمیکنم کلا، به جز بعضی آهنگای تک و توک که واقعا محشرن... مثلا just hold on و back to you و miss you لویی، یا sign of the times و carolina هری (آلبوم جدیدشو هنوز گوش ندادم)، یا تقریبا کل اون آلبوم اول نایل...
حالا که فکرشو میکنم دنبالشون میکنم تا حدی. :/
آخه وقتی دو سال با یه عده دایرکشنر دوآتیشه همکلاسی باشی همین میشه دیگه!
روز بیستوسوم: یه آهنگ که فکر میکنی همه باید بهش گوش بدن.
Fall in line_Christina Aguilera ft. Demi Lovato
آهنگای جالبیان.
میدونی، من هیچوقت یه فمنیست نبودم. و نخواهم بود. به این دلیل که با بعضی از حرفاشون موافق نیستم، اما با بعضیا چرا.
اینا هم یه جورایی آهنگای فمنیستیان، اما فکر میکنم باهاشون موافقم.
مثلا از ورس اول woman's world خیلی خوشم میاد:
"Everyday she tells her daughter
"Baby, you're not just a pretty face."
She says "She gotta work much harder
Than every single man, it's just the way"
But she goes to the same job everyday
She's overworked and underpaid
Just 'cause the way her body's made!
Ain' t that insane?"
یا کورس fall in line رو دوست دارم که میگه:
"All the youth in the world will not save you
From growing older and
All the truth in a girl
Is too precious to be stolen from her!
That's just the way it is
And maybe it's never gonna change
But I got a mind to show my strength
And I got a right to speak my mind"
ولی واقعا به نظر من قضیه لزوم زنده کردن و دفاع از حقوق زنان جزو اون مسائل اظهر من الشمسه. یعنی نمیدونم، واقعا با یه نگاه ساده به دور و برتون نمیبیندش؟ مثلا همین هالیوود. تا حالا دقت کردید به این تفاوتا؟ اینکه شان مندز میتونه هر دفعه برای کنسرتاش با یه دونه رکابی بیاد بشینه رو صندلی و گیتارشم بگیره تو بغلش و همه هم براش سر و دست بشکنن و تحسینش کنن. حالا فوقش لطف کنه یه تیشرت یا کت بپوشه روی اون رکابیش. (آقا جدای از اینا، قضیه این کت روی زیرپوش چیه که جدیدا مد شده؟ من اصلا نمیفهممش!) بعد یه خواننده زن، باید خودش رو تیکهپاره کنه. لباس آنچنانی بپوشه، رقصای آنچنانی بلد باشه و دکور فلانطور و آخرش باز هم بهش میگن که کافی نبوده. اینه استفاده ابزاری از زنا، اینکه توی تبلیغات تقریبا همیشه از خانوما استفاده میکنن. اینکه بازیگرای زن معمولا کمتر از مردا پول میگیرن. یه تحقیقی انجام داده بودن درمورد شخصیتهای اصلی فیلما توی یه بازی زمانی چند ساله، و درصد قهرمانای زن نسبت به مردا تقریبا حساب نمیشد.
خلاصه که این قصه سر درازی دارد که فقط حرف زدن درموردش سالها طول میکشه. از قانون بگیر، تا سرگرمی، تا حتی زبان؛ تا حالا دقت کرده بودید به "نوع بشر" توی زبان انگلیسی، میگیم "mankind"؟ =)
روز بیستودوم: یه آهنگ که به جلو حرکتت میده.
She's kinda hot_5 seconds of summer
High hopes_Panic! At the disco
از اوناییان که وقتی ترک تموم میشه، حس میکنم بهتره برم یه دونه کوه جابجا کنم و برگردم. =)
روز بیستویکم: یه آهنگ که دوستش داری و توی عنوانش، اسم یه آدم هست.
Barbies_P!nk
خب اسم هیچکس باربی نیست، اما باربی مخفف باربراست و اسم خیلیها باربراست.
از اون آهنگای ناز و غمانگیزه.
روز بیستم: یه آهنگ که معنیای زیادی برات داره.
مینویسمش، مینویسمش.
روز نوزدهم: یه آهنگ که باعث میشه درمورد زندگی فکر کنی.
خب ببین، اکثر آهنگای تاپ برای من همینن. خیلیاشون. حالا یا فکر به زندگی خودم، یا زندگی در معنی کلیش.
اما خیلی آهنگ از تاپ گفتم توی این چند روز، و علاوه بر اون اونقدرا هم نمیتونم از بینشون انتخاب کنم، پس میرم سراغ یه آهنگ دیگه. به اندازه اونا پرمفهوم و جذاب نیست، اما هنوز جالبه.
روز هجدهم: یه آهنگ از سالی که در اون متولد شدی.
راستش باید بگردم. آهنگ خوب از ٢٠٠۴ سراغ ندارید؟ =))))
روز هفدهم: یه آهنگ که با یه نفر تو karaoke اجراش میکنی. (یعنی حاضری و دوست داری که اجراش کنی)
اگر هم آهنگی باشه، اسمش رو نمیگم. تامام.
بعدانوشت: فکر نکنم هیچ کس این رو ببینه، خیلی ازش گذشته.
اما می نویسمش به هر حال.
اول این که، فکر نکنم اصلا تو ایران کریئوکی داشته باشیم.
ولی روزای هشتم رو یادمه.
وقتایی که با موانا می خوندیم
I'm still standing!
و دستامون رو مثل خود انیمیشن sing بالای سرمون این ور و اون می بردیم و ادامه دادیم
yeah, yeah, yeah.
یا وقتی تو کلاس داد می زدیم
this is my kiss goodbye! you can stand alone and watch me fly...
و بعد بلندتر داد می زدیم
this is my big hello!
'cause I'm here and never letting go
I can finally see it's not just a dream
when you set it all free, all free, all free
یا وقتی بچه ها از یوروس می خواستن که آهنگ رو بخونه و اون می گفت "بدون سولویگ نمی خونم، اونو راضی کنید" و بچه ها به من نگاه می کردن و من می خندیدم و شروع می کردیم
buddy, you're a boy
make a big noise
playing in the streets
gotta be a big man someday
you got blood on your face, you big disgrace!
somebody better put you back into your place!
و کسی حواسش نبود که ما همه ورسای آهنگ رو باهم قاطی کرده یم و چند نفر بودن که بزنن رو میز بخونن
we will, we will, rock you!
روز شانزدهم: یه آهنگ که یه کلسیک فیوریته.
خب، الان توضیح میدم که چرا کلسیک فیوریت رو معنی نکردم.
من از این سوال دو تا معنی دریافت کردم، و بعد از چند نفر پرسیدم و یه معنی سوم هم اضافه شد!
من نتونستم متوجه بشم که منظور سوال اینه که باید یه آهنگ کلاسیک که دوستش دارم رو بگم، یا آهنگی که خیلی وقته دوستش دارم.
از بچههای کلاس که پرسیدم، متوجه شدم که کلسیک فیوریتس اسم یه کتاب پیانو هم هست و ممکنه منظور سوال آهنگ موردعلاقهت از اون کتاب باشه. :/
سرچ هم که کردم به نتیجه خاصی نرسیدم، خیلی از آدمای دیگهای هم که این چالش رو انجام دادهن، نتونستن دقیق تشخیص بدن منظور این روز بهخصوص رو، اما اکثرشون آهنگای کلاسیک رو نام برده بودن.
از اونجایی که بیشتر احتمال میدم منظور یه آهنگ کلاسیک باشه که دوست داری، و منم آهنگ کلاسیک اصلا گوش نمیدم، این سوال هم بیجواب میمونه.
روز پانزدهم: یه آهنگی که دوست داری و یه کاوره از یه آهنگ دیگهست.
Daddy lessons_Beyonce (cover by Camila Mendes)
خب، آهنگ اصلی رو که بیانسه خونده میتونید از اینجا بشنوید.
اما به نظر من کاورش قشنگتره. از بیانسه هم زیاد خوشم نمیاد و هم به جز دو سه تا آهنگ، چیزی ازش نشنیدم.
لیریک آهنگ هم قشنگه خدایی. کلا ازش خوشم میاد.
روز چهاردهم: آهنگی که دوست داری توی جشن عروسیت پخش بشه.
از اونجایی که به خود جشن عروسی و مشتقاتش از قبیل پاتختی، بلهبرون، حنابندون و غیره اعتقادی ندارم و به نظرم تا حد خیلی زیادی فقط اتلاف هزینهست و ایجاد زحمت برای خود و اطرافیان، هیچی. وقتی جشنی نباشه خب آهنگی هم تو جشن پخش نمیشه.
حالا قبلا گفتم ولی حالت ایدهآلشو.
ولی بچه که بودم، از اونجایی که تو هیچکدوم از عروسیای ما آهنگ پخش نمیشده و همیشه مولودی و اینا بوده، به مامانجون و باباجون خیلی جدی گفتم: "تو عروسی من حتما باید ارکست بیارید! اگه نیارید منم نمیام، عروسی هم که بدون عروس نمیشه، پس به نفعتونه که بیارید."
تا حدود یکی دو سال خیلی جدی بر این حرفم پابرجا بودم و هنوزم دستم میندازن به خاطرش.
روز سیزدهم: یه آهنگ که دوستش داری، از دهه هفتاد.
شاید باورتون نشه، ولی دو سه روز پیش من حدود چهل دقیقه بعد از نماز صبح داشتم به این روز فکر میکردم و خوابم نمیبرد از شدت مشغولیت ذهنم! حالا به چی فکر میکردم؟
به این که تا جایی که من یادمه، وقتی توی انگلیسی لفظ 70's رو به کار میبریم مثلا، منظورمون سالهای ١٩٧٠ تا ١٩٧٩ هست. یعنی سالهایی که هفتاد دارن. اما وقتی بگیم دهه هفتاد، اون وقت میشه سالهای ١٩۶٠ تا ١٩٧٠. خلاصه اول کلی به این فکر کردم، کلی هم دانستههام رو زیر سوال بردم و راستش رو بخواید از همون موقع به بعد من سر این موضوع شک کردم که معنی لفظ رو اشتباه بلدم و اینا، هنوز هم به نتیجه نرسیدم.
بعد از این قضایا، به این فکر افتادم که حالا چه آهنگی از اون سالها رو میخوای بنویسی؟ بعد فکر کردم دیدم قدیمیترین آهنگایی که من شنیدم، همون آهنگای زمان جنگ و انقلابن. ای لشکر صاحب زمان و نمیدونم اینجور چیزا. بعد کلی نشستم حساب کنم که میشه حدود چه سالی. از اونجایی که خوابم هم میاومد، مغزم درست نمیتونست حساب کنه.
خلاصه، کلی کلنجار رفتم با خودم که دیگه دلم میخواست مغزم رو خفه کنم که از خستگی خوابم برد.
ولی قبل از اینکه خوابم ببره، بالاخره به این نتیجه رسیدم که من هیچ آهنگی از اون سالها گوش ندادم. حالا میخواد ١٩٧٠ تا ١٩٧٩ باشه، میخواد ١٩۶٠ تا ١٩٧٠ باشه.
روز دوازدهم: یه آهنگ از سالهای قبل از نوجوونیت.
این اولین آهنگ انگلیسیای بود که گوش دادم.
اون موقعا که کلاس پنجم شیشم بودم و تازه داشتم میرفتم کلاس زبان. من اصلا هیچ آهنگی قبل اون گوش نمیدادن، به جز آهنگای شهرام ناظری که بابا تو ماشین میذاشت. همین الانش هم تنها کسی که تو خونهمون آهنگ گوش میده منم، مامان و بابا هیچ علاقهای ندارن. به جز همون علاقه بابا به ناظری و شجریان و اینا. آره خلاصه، اینو آموزشگاه کارلااینا بهشون داده بود برای تقویت زبان، اونم آورد گذاشت باهم گوش دادیم. یه سری دیگه هم هست که مربوط به همون دوره زمانیه و کلا اولین سری آهنگای انگلیسیای هستن که گوش میدادیم. اکثرشون چرتوپرت بودن، اما من این فریتیل رو دوست دارم هنوز. یکی دیگهشون هم خیلی قشنگه،
وای، خیلی آهنگ نازیه اینم. خوانندهش، خواننده تیتراژ پایانی انیمیشن wreck it Ralphه. همون آهنگی که میگه "when can I see you again؟". =)))
آره، بعد یادمه اون موقع بردم لیریک همین فریتیل رو به بابا نشون دادم که ببینم اجازه دارم گوشش بدم یا نه. بعد بابا خوندش، گفت نه این آخه به درد تو نمیخوره که... منم گفتم اوکی، و گوشش ندادم! تا رفت و رسید به چند ماه بعدش و دیگه خودمختار شدم و رفتم همه آلبومای سلینا گومز رو دانلود کردم. :/
روز یازدهم: یه آهنگ که هیچوقت ازش خسته نمیشی.
مخصوصا اونجاش که میگه:
"Lights, they blink to me
Transmitting things to me
Ones and zeroes, ergo this symphony
Anybody listening? Ones and zeroes...
Count to infinity! Ones and zeroes..."
من شونصد بار آهنگ رو نوشتم و عوض کردم. =)))
حتی نمیتونستم از بین آهنگای این آلبوم از همین خواننده یه دونه آهنگ رو انتخاب کنم که ازش خسته نمیشم_مونده بودم بین my blood و chlorine و morph و nico and the niners_، دیگه چه برسه به همممه آهنگام!
فکر کنم آهنگایی که ازشون خسته نمیشم، تعدادشون بیشتر از این حرفاست.
روز دهم: یه آهنگ که ناراحتت میکنه.
اوه اوه، این سوال خطرناکیه، نباید از من پرسیده بشه. =)))
من کلا به آهنگای غمگین خیلی علاقه دارم.
When you walk away_5 seconds of summer
البته میدونی، اینا آهنگایی نیستن که همینطوری وقتی خوشحالم بشینم گوششون بدم و یهو ناراحت شم اما همهشون به نظرم خیلی قشنگن. شاید بهتر باشه بگم آهنگاییان که وقتی ناراحتم گوش میدم. گرچه اونا خب خیلی زیادترن، این فقط یه گلچین کوچولوئه.
ولی الان که فکر میکنم...
یه آهنگی بود که حتی وقتی خوب بودم و گوشش میدادم حالم بد میشد. خیلی وقته گوشش ندادم، ولی یادمه هر بار باهاش گریهم میگرفت.
نمیدونم چرا، آهنگای خیلی قشنگتر و خیلی غمانگیزتر از اون رو شنیدم، اما فکر کنم فقط همین آهنگه که همچین تاثیری روم داره.
اونجاش که می گه:
"So when I call you in the middle of the night, and I'm choking on the words 'cause I miss you..."
وای خدا!
روز نهم: یه آهنگ که خوشحالت میکنه.
خوشحالم میکنه؟ اینقدر الکیه مگه؟
هیچ آهنگی من رو به خودی خود خوشحال نمیکنه.
شاید بهم انگیزه یا امید بده، یا ناراحتم کنه یا کاری کنه که بگم: aww! *-*، اما خوشحال... فکر نکنم.
خب مگر اینکه یادآور شخص خاصی باشه، یا خاطرات خاصی. اونوقت چرا. و خب اکثر اون آهنگا رو با کسی به اشتراک نمیذارم، چون یه جورایی دلم میخواد فقط مال خودم باشن و انگار اینکه به کس دیگهای معرفیشون کنم، باعث میشه که دیگه فقط مال من نباشن.
پس، آره. این یکی هم جواب خاصی نداره.
روز هشتم: یه آهنگ درمورد مواد مخدر یا الکل.
نزدیکترین آهنگ به این موضوعه که توی پلیلیستم پیدا میشه. تو بقیه آهنگا شاید یه اشارهای بهشون شده باشه، اما فکر نمیکنم آهنگی داشته باشم که به خصوص درمورد مواد یا الکل باشه.
همین کو به کو خیلی قشنگه، یه جاش میگه "دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو، نهان مکن. چون خَمُشانِ بیگُنه، روی بر آسمان مکن!"
یا مثلا میگه "ای دل پارهپارهام، دیدن اوست چارهام. اوست پناه و پشت من، تکیه بر این جهان مکن."
اگر نخواستید آهنگ رو بخرید، یا مثلا از چاوشی خوشتون نمیاد یا هرچی، میتونید خود شعرش رو از اینجا بخونید. البته که توی آهنگ تغییر داده شده یه کم، اما کلیتش همونه دیگه.
روز هفتم: یه آهنگ که به درد رانندگی میخوره.
احتمال داره که بعدا تغییرش بدم. الان این به نظرم جالبه.
روز ششم: یه آهنگ که باعث میشه دلت بخواد برقصی. (:/)
Shake it off_Taylor Swift 😐😂
این چه سوال مسخرهایه آخه😂؟
حقیقت اینه که، من اصلا بلد نیستم برقصم. تنها کسی که توی این حوزه من رو قبول داره، فائزهست که خب نظر ایشون فکر نمیکنم اصلا قبول باشه.
بعضی از این آهنگای دوزبانه که نصفشو نمیفهمم هم باحالن، مثلا
Hey dj_CNCO ft. Meghan Trainor and Sean Paul
روز پنجم: یه آهنگ که باید بلند پخش بشه.
آم...
اساسا هر آهنگی که یه بیت قوی داشته باشه، یا توش داد و بیداد باشه. مثل بعضی آهنگای ایمجین دراگنز، یا توئنیوان پایلتس، یا مثلا فالاوت بوی. به طور مثال، ارجاعتون میدم به این پست.
روز چهارم: یه آهنگ که تو رو به یاد کسی میندازه که ترجیح میدی فراموشش کنی.
همچین کسی رو به یاد نمیارم.
آدمی تو زندگیم نیست که بخوام فراموشش کنم.
روز سوم: یه آهنگ که به یاد تابستون میندازدت.
Summertime sadness_Lana DelRey
این که از اسمش معلومه.
Something big_Shawn Mendes
این دو تا هم به این خاطر که تو تابستون و تو روزای تنهایی سال تحصیلی که بعد از ظهری بودم آلارم تبلت بود که بیدارم کنه. مامان بهشون میگفت آهنگای سرخپوستی. =)
آره، میدونم خودم، این چرتوپرتا چیه و از این حرفا. ولی هروقت این آهنگ رو گوش میدم، دقیقا یاد اون سفر شمال میافتم که آخر تابستون امسال رفتیم و تو راه با فافا گوشش دادم که لااقل یه آهنگی باشه که جفتمون بفهمیم. یعنی قشنگ اون سبزی میاد جلوی چشمم و باد میخوره تو صورتم با گوش دادنش.
این و یکی دو تا آهنگ دیگه هم جزو گیلتیپلژرهام محسوب میشن...
اگر هم تابستون امسال به طور خاص منظوره، مثلا میتونیم بگیم...
روز دوم: یه آهنگی که دوستش داری و توی اسمش، یه شماره هست.
اوووو، اینا زیادن.
روز اول: یه آهنگی که دوستش داری و توی اسمش، اسم یه رنگ هست.
میگم، Colors_Halsey هم حساب میشه؟ =)
خب اسمش رنگهاست دیگه!
30day writing challenge
من اولین بار توی وبلاگ شهرزاد دیدمش، و تصمیم گرفتم انجامش بدم. البته الان چند تا از دوستان بلاگر دیگه هم دارن انجامش میدن. خلاصه که همین دیگه. (شروع از اوایل بهمنماه نودوهشت)
برای دیدن عکس با کیفیت بهتر، روش کلیک کنید.
روز سیام: بالا و پایینای این ماه...
بالا و پایین کجا بود؟
I'm on a rollercoaster that only goes up, my friend. =)
ولی خب اینو که بذاریم کنار، بالا و پایین خاصی نداشت. همون همیشگی. کل سی روز تو آرشیو موجوده، برای کسی که خیلییی دلش بخواد خبردار بشه از حالم. میتونه مثلا آرشیو بهمن و اسفند امسال رو بخونه.
بعد تهش خبردار شه که سرش کلاه رفته و هیچ خبر خاصی نیست.
ولی خب، بزنید به افتخارم که این چالش رو تموم کردم! هوراااا.
روز بیستونهم: اهدافت برای سی روز بعدی چیه؟
هدف خاصی ندارم، ادامه دادن به زندگی. =))
البته یه چالش دیگه رو میخوام شروع کنم.
و خب نمیدونم، همون قضیه "از شنبه"ست. قطعا که من از هر روز قراره سعی کنم آدم بهتری باشم و تنبل نباشم و با فائزه راه بیام و غیره و غیره، اما خب فقط قراره. هیچوقت تا حالا عملی نشده.
روز بیستوهشتم: پنج تا چیز که باعث میشن بلند بخندی.
یک. وقتایی که آدم بزرگا و در کل کسایی که دیگه بچه نیستن مثل بچهها ذوق میکنن.
دو. کتابا و جوکای بامزه.
سه. اشتباهای لپی، که اکثر اوقات خودم مرتکب میشم. مثلا یهو زبونم میگیره، یا به زیرقابلامهای میگم زیبراقلامهای. (روز به روز داره اوضاعش وخیمتر میشه. اون روز میخواستم به یکی از بچهها بگم که خانم گفته برای امتحان سهشنبه آماده باشید، گفتم "خانم میگه برای امپراتوری سهشنبه آماده باشید." =))))
چهار. شوخیهای بابا و دایی، مسخرهبازیای بچهها.
پنج. خندههای مامان.
روز بیستوهفتم: برعکس، درمورد چیزی بنویس که الان خیلی خفنه.
خب راستش این سوال رو درست متوجه نشدم. منظور تو زندگی خودمه؟ یا مثلا چیزی که مده کلا، یا... نمیدونم.
درمورد خودم میگم.
یکی از چیزایی که جدیدا بهش دست یافتم و تا حدی بهش افتخار میکنم، اینه که.... یادم نمیاد. :/
به یه چیزی فکر کرده بودم، اما الان که فکر میکنم میبینم چیز جدیدی نیست تو وجودم که بخوام بهش افتخار کنم. اگه چیز قابلافتخاری باشه، از قبله. چیزایی که قبلا هزار بار گفتم.
روز بیستوششم: درمورد بخشی اززندگیت بنویس که دوست داری بهبودش ببخشی(!).
هوم...
به نظرم باید یه کاری کرد برای این مسئله تاثیرپذیری از دیگران. واقعا عذابآوره که یه نفر یه کاری میکنه و یا یه چیزی میگه و بدون اینکه خودش متوجه بشه، واقعا زندگی رو برای من جهنم میکنه. حتی حرف غریبهها هم به شدت روی من تاثیر میذاره، به شدت. دیگه چه برسه به آشناها و دور و بریها... واویلا میشه رسما. یه وقتایی میشه که دو سه روز کاملا دپم به خاطر اینکه فلانی یه حرفی زده. یا حتی چند سال گذشته و مدام دارم فکر میکنم به اینکه "چرا فلانی توی اون روز اون رو گفت؟ مگه من چی کار کردم؟ برای چی؟". و حتی روی علایقم هم تاثیرگذاره. کلا چیز بیخودیه.
یه چیز دیگه هم که باید روش کار بشه به نظرم تنبلیمه. خیلی تنبلم، باید درستش بکنم. همینطوری که نمیشه ادامه داد آخه. نمیشه که آدم هشتاد درصد اوقات تنبل و بیانگیزه باشه و حوصله کاری به جز ولگشتن نداشته باشه!
روز بیستوپنجم: درمورد یه کلمه فکر کن. تو گوگل سرچش کن. یه چیزی بنویس که از عکس یازدهم الهام گرفته شده باشه.
کلمهای که به ذهنم رسید، اکلیل بود.
یکی بود، یکی نبود. یه دختری بود که از دار دنیا هیچی نداشت، به جز یه عالمه اکلیل. یه عالمه اکلیل لای موهاش، توی رگاش، تو صدای خندههاش. کافی بود دستشو تکون بده تا یه عالمه اکلیل ریز درخشان بریزن رو زمین.
دختر تو یه شهر زندگی میکرد، مثل خیلیای دیگه. ولی دختر مثل بقیه آدمای شهر نبود. توی شهر دختر، چیزی که زیاد بود سیاهی بود و سیاهی. آدما، خونهها، خیابونا، همه سیاه بودن. سیاهی میخریدن و سیاهی میخوردن و سیاهی میدیدن.
دختر یه روز یه تصمیمی گرفت. تصمیم گرفت که اون شهر رو نجات بده. تصمیم گرفت یه کاری بکنه.
راه افتاد تو خیابون و به هرجا که رسید و به هرکی رسید، اکلیلپاشیش کرد. به آدما گفت دستاشونو بیارن جلو و تو مشتشون اکلیل ریخت که رنگ و درخشش بپاشن به زندگیاشون. رو سر گربههای خیابونی و گنجشکای روی درختا دست کشید. وسط گلای پارک چرخید و چرخید و چرخید و اکلیلای بین موهاش گلا رو رنگی کرد. شهر دیگه سیاه نبود.
دختر دستاشو برد بالای سرش و خندید. بارون بارید. اکلیل تو جوبای شهر راه افتاد و همه شهر برق زد.
دستاشو که آورد پایین، سیاهی رو روی دستش دید. روی پاش هم. به آب بارون که توی چالهها جمع شد نگاه کرد و سیاهی موها و صورتش رو دید. اکلیلاش تموم شده بود. دیگه تو رگاش هم خون سیاه داشت میرفت. لبخند زد. لبخندش دیگه برق اکلیل رو نداشت، اما هنوز هم لبخند بود. چشماشو بست و گذاشت بارون صورتش رو بشوره. چشماشو که باز کرد، یه دست رو دید. دستی که یه مشت اکلیل بهش تعارف میکرد. با یه لبخند.
روز بیستوچهارم: درمورد درسی بنویس که از راه سخت یادش گرفتی.
اینکه واقعا هیچی توی این دنیا موندنی نیست. نه به این دلیل که آدما بدن، یا هرچیز دیگهای، صرفا به خاطر اینکه خود این دنیا موندنی نیست و اصلا ساخته نشده که بمونه. آره، شاید عشق موندگار باشه و اگه واقعا عشق باشه، قطعا موندگار هم هست. مسئله اینجاست که ما اینجا نیستیم که بمونیم.
روز بیستوسوم: یه نامه به یه نفر، هرکسی.
به دو تا دوستام:
دلم براتون تنگ شده. خیلی زیاد، بیشتر از چیزی که بتونید فکرش رو بکنید.
خیلی دوستتون دارم.
(شاید بعدا ویرایشش کردم...)
روز بیستودوم: آهنگات رو بذار روی پخش درهم (شافل) و ده تا آهنگ اول رو بنویس.
Call it what you want_Taylor Swift
Stressed out_Twenty One Pilots
Rippin Kittin_Golden boy ft. Miss Kittin
On the loose_Niall Horan
شبی که ماه کامل شد_محسن چاوشی
Killer queen_5 seconds of summer
Stay (cover)_5 seconds of summer
White rabbit_Jefferson Airplane
New Americana_Halsey
Water fountain_Alec Benjamin
روز بیستویکم: کدوم سه تادرس رو میخوای بچههات ازت یاد بگیرن؟
هوم...
منظم باشن.
دیوونه باشن.
نترسن از چیزی.
که خودم به جز دیوونه بودن، هیچکدوم نیستم.
میدونم، "رطبخورده منع رطب چون کند" و یا در این کِیس، "رطبنخورده پیشنهاد به رطب چون کند" و از این حرفا، اما خب چیزی که بخوام یاد بگیرن اینه.
+احتمالش خیلی کمه که من یه روزی بچهای داشته باشم. نمیتونم تحملشون کنم، به هیچوجه. :/
روز بیستم: درمورد سه تا سلبریتیکراش بنویس.
خب، اول بگم که همهشون اکسسلبریتیکراش حساب میشن، درحال حاضر ندارم همچین شخصی رو.
اولیشون... نخندید بهم. اولیشون امیر کاظمی بود، هفتم بودم. موقعی که لیسانسهها پخش میشد. البته فقط درحد یک هفته طول کشید، آره.
دومین نفر که شاید تنها موردی باشه که واقعا سلبریتیکراش حساب بشه، (از یو آل نو) بندیکت کامبربچ بود. یه چند ماهی خیلیییی ازش خوشم میاومد و خیلی فیلماشو دیدم و عکسش رو دیوار بود و از این حرفا. با دوستم شعرای چرتوپرت براش میگفتیم، چه میدونم اینجور چیزا. البته میدونید، حتی همون موقع هم مثل این فنگرلایی که دوروبرم میبینم نبودم؛ نمیدونم منظورم رو متوجه میشید یا نه. اما خب، خیلی شدید دوستش داشتم به عنوان یه بازیگر.
آخری هم Ashton Irwin بود. بلد نیستم فامیلیش رو تلفظ کنم. :/
آره، این هم درحد کمتر از یه هفته طول کشید مدت کراشی که روش داشتم.
کلا همین سه نفر بودن کسایی که من بهشون میتونستم تا حدی اسم سلبریتیکراش رو اطلاق کنم، در تمام زندگیم.
بعدا نوشت: جناب بوبو استوارت فراموش شدن. :/
روز نوزدهم: درمورد عشق اولت بنویس.
روز هجدهم: سی تا حقیقت درمورد خودت بنویس.
اوه، سی تا!
خیلی زیاده. و خب اگر اینجا رو برای یه مدت دنبال کرده باشید، احتمالا از خیلیاش خبر دارید...
یک. نمیتونم جورابای کالج و ساق کوتاه رو تحمل کنم. حتما باید تا زانوم جوراب رو بکشم بالا. :/
دو. از آشپزی و کیک درست کردن و غیره، خیلی خوشم میاد، اما زیاد توش خوب نیستم.
سه. خیلی شلخته و حواسپرتم.
چهار. حافظهم بسیار ضعیفه. همهچی رو تقریبا یادم میره.
پنج. اگه بهم نون و ماست و دوغ بدید به اندازه کافی، میتونم به مدت یک ماه از همونا تغذیه کنم بدون اینکه دلزده بشم.
شش. خیلی زود عصبانی میشم، و از بخت بد اینجور چیزا رو کم پیش میاد که فراموش کنم.
هفت. اصلا توی فوتبال، بسکتبال، والیبال و غیره خوب نیستم. مخصوصا توی فوتبال افتضاحم، به معنی واقعی کلمه.
هشت. شلوارای دمپا رو دوست دارم، اما از شلوارای تنگ بدم میاد.
نه. توی مدرسه، همیشه کنار دیوار باید بشینم. تو ردیفای وسط که نتونم به جایی تکیه بدم اذیت میشم.
ده. تا کلاس پنجم، از شاخای مدرسه بودم. (B
یازده. اکثر اوقات ترجیح میدم کتاب بخونم، تا بخوام با آدما حرف بزنم. مگر اینکه اون آدم کس خاصی باشه.
دوازده. تا حالا حتی یه دونه آهنگ از ابی، شادمهر و خلاصه هر خواننده دیگهای که اسمش رو بلد نیستم اصلا و این مدلیه نشنیدم.
سیزده. ترجیح میدم وقتی دارم یه چیزی میشنوم، بفهمم چی میگه چون اکثر اوقات لیریک آهنگ برام مهمتره. برای همینه که کیپاپ و لاتین و اینجور چیزا تقریبا گوش نمیدم.
چهارده. کتاب هستی و مجموعه رامونا رو بیشتر از ده بار خوندم. بدون ذرهای بزرگنمایی.
پانزده. یه عالمه جعبه تو خونه دارم، پر از خرتوپرتایی که "ممکنه" یه روزی در آینده به درد بخورن. یه عالمه جعبه و قوطیهای خالی و خلاصه چیزایی که همه بهشون میگن آت و آشغال.
شانزده. سه تا عمو دارم و سه تا خاله. یه دونه عمه و یه دونه دایی. همیشه برای خودم جالب بوده این موضوع. :/
هفده. از طرف مادری، نوه ارشد حساب میشم.
هجده. توی قم به دنیا اومدم، و همونجا بزرگ شدم.
نوزده. از زندگی روستایی به هیچوجه خوشم نمیاد، و هیچوقت این کسایی که هی میگن "خوش به حالت روستایی" و از این حرفا رو درک نمیکنم. اکثرشون به احتمال قوی اصلا تجربه زندگی تو روستا رو ندارن که این حرفا رو میزنن.
بیست. دلم میخواد یه روزی یه کتابفروشی داشته باشم.
بیستویک. نقاشیم خوب نیست، حتی یه ذره. ولی خطم نسبتا خوبه.
بیستودو. از فسنجون و کوفته بدم میاد و همیشه مسخره میشم به خاطرش.
بیستوسه. دوست دارم ترکی و فرانسوی و اسپانیایی رو یاد بگیرم.
بیستوچهار. از شیرینی خشک اصلا خوشم نمیاد. معتقدم چیزی که خامه نداشته باشه رو اصلا نباید شیرینی حساب کرد.
بیستوپنج. از بچههای سه تا سیزدهساله خوشم نمیاد، ولی صفر تا سه سال رو خیلیییی دوست دارم.
بیستوشش. برف و باد و بارون رو خیلی دوست دارم.
بیستوهفت. بچهتر که بودم، آرزو داشتم بابام یه وانت نیسان بخره که من بتونم پشتش بشینم و باد بخورم.
بیستوهشت. معمولا تو خونه موندن رو ترجیح میدم به بیرون رفتن.
بیستونه. هیچوقت نتونستم با آهنگای متال و اینجور چیزا ارتباط برقرار کنم.
سی. مثل خیلی از آدما، با دیدن ظاهرم نمیتونی حتی حدس بزنی که توی سرم داره چیا میگذره.
روز هفدهم: درمورد زودیاکساینت بنویس، و اینکه بهت میخوره یا نه.
خب، میشه برج اسد، و leo.
چیزایی که عموما درمورد لئو میگن، اینه که متولدین این ماه خیلی مغرورن، خودرأین، استعداد رهبری دارن و از اینجور چیزا.
رنگش طلاییه، حیوانش شیره، عنصرش آتشه و سیارهش خورشید. (میدونم خورشید سیاره نیست=))
خب، فکر کنم تنها چیزی که درمورد من درست دراومده، تا حدودی همون آتیش باشه. به خاطر اینکه خیلی زود عصبانی میشم و واقعا عصبانی میشم!
ولی خب بقیه رو نمیدونم. فکر نکنم مغرور باشم. از طلایی اصلا خوشم نمیاد و اصولا رنگای سرد رو به رنگای گرم، و ماه رو به خورشید ترجیح میدم. عنصرم هم ترجیح میدادم آب یا باد باشه، اما نیستم فکر کنم.
یادمه تا چند وقت پیش که میخوندم این طالعبینیا رو، خیلی بیشتر بهم میخوردن. خیلیا، یعنی همهش میگفتم: عههه، این چهقدر دقیقه، چهقدر منو میشناسه!
اما خب الان دیگه در اون حد نیست و شاید فقط بعضی چیزاش بهم بخوره.
یه نقاشیای هم هست، که خیلی دوسش دارم. این. نقاشش tati moonsه. برای خیلی چیزا نقاشی میکشه، عناصر، سیارات، زودیاک، طالعبینی چینی، فنآرت. البته خب نقاشیاش یه کم... همچین پوشیده موشیده نیستن. یعنی اصلا نیستن. گفتم که بعدا نگید نگفتی.
روز شانزدهم: یه چیزی که دلت براش تنگ میشه.
آقا نکن، نکن این کارو با من. اه!
روز پانزدهم: روزت رو به شکل بولتپوینت تعریف کن. (بولتپوینت چی میشه؟)
خب، چیز هیجانانگیزی نیست.
بیدار شدم. (کمی دیر)
لباس پوشیدم.
صبحانهنخورده رفتم بیرون.
رسیدم مدرسه.
یهکم علومفنون خوندم.
امتحان دادم.
با دوری رفتم زنگ تفریح.
"اکنون" رو خوندم.
اقتصاد خوندم.
امتحان دادم.
باز هم" اکنون" خوندم.
Five feet apart خوندم.
زنگ خورد، با هانیلمون و طوطی و ملی رفتم تو حیاط.
تا زنگ باهم حرف زدیم.
ازشون خداحافظی کردم.
از دوری هم خداحافظی کردم و ازش قول گرفتم که ماجرا رو فردا برام تعریف کنه.
اومدم خونه.
ناهار خوردم.
از اون موقع هم دارم با گوشی ور میرم.
بعدش هم باید برم لباسام رو بذارم برای مسافرت فردا، نمازم رو بخونم، یهکم کتاب بخونم، بخوابم، سوال دینی طراحی کنم و عربی بخونم.
روز چهاردهم: فیلمی رو بگو که هرگز از دیدنش سیر نمیشی.
از اتاق فرمان اشاره میکنن که تابلوئه، خودتونو نزنید به اون راه. BBC's Sherlock. =)
روز سیزدهم: برای چی هیجانزدهای؟
برای تموم شدن امسال، و بعد از اون این سه سال.
روز دوازدهم: درمورد پنج تا موهبت که توی زندگیت داری بنویس.
موهبت...
توانایی خوندن و نوشتن.
سلامت جسمی تا حد زیاد.
داشتن یه خانواده، احتمالا.
دوستام.
پشمک. =)
میدونم که هیچکدوم ربطی به اون یکی ندارن، اما از بودن همهشون واقعا خوشحالم. قطعا جوابم توی یه برهه زمانی دیگه، میتونست متفاوت باشه. و این برهه زمانی، میتونست همین دیروز، یا همین فردا باشه. اما الان و در حال حاضر، این حسیه که دارم. حسی که دارم ثبتش میکنم تا یه زمانی که برگشتم و به عقب نگاه کردم، تفاوت رو احساس بکنم. نمیدونم اون موقع هم هنوز این موهبتها رو دارم یا نه. نمیدونم باز هم براشون خوشحال خواهم بود یا نه. اما امیدوارم که اوضاع خوبی باشه، همین. اوضاع بهتری باشه.
روز یازدهم: یه چیزی که همیشه درموردش فکر می کنی که "چی می شد اگه...".
یکی از اون چیزا، قطعا رفتن به تیزهوشانه.
یعنی خیلی به این فکر می کنم که اگه می رفتم تیزهوشان، الان کجا بودم؟ رفته بودم ریاضی؟ با چه آدمایی مراوده داشتم؟ چی کار کرده بودم واقعا؟
یکی دیگه شون اینه که اگه نیومده بودیم تهران، یا اگه نیومده بودیم پردیس چی؟ الان تو آدم متفاوتی می بودی؟ یکی دیگه مثلا؟
یکی دیگه هم اینه که اگه پارسال، برای یه مدت طولانی تر افسرده بودم، اگه تو همون حال می موندم، الان زنده بودم؟ الان اینجا بودم؟
سه تا شد دیگه، بیشتر از یه دونه. =)
روز دهم: یه چیز رو نام ببر که براش احساسات خیلی قوی ای داری.
راست راستش رو بخوام بگم، واقعا هیچ ایده ای ندارم که چه جوابی باید به این سوال داد. واقعا نمی دونم، اگه شما می دونید، بیاید راهنمایی کنید.
روز نهم: یه حرف حکیمانه بنویس که خیلی ازش خوشت میاد. (آقا همه ترجمهها کلیان، تحتاللفظی نیستن. بلد نیستم اون مدلی.)
هممم...
روز هشتم: یکی از مشکلاتی که باهاشون دستوپنجه نرم میکنی رو بنویس.
به نظرم بدترین چیز، همین تو گذشته زندگی کردن و اورتینک کردنمه. چیزایی که اصلا و ابدا دست خودم نیستن، و گاهی اوقات واقعا زندگی رو برام تیره و تار میکنن.
گذشته بد نیست، حتی خوب هم هست، اما خب... نمیدونم. گاهی میتونه بهت آسیب بزنه.
روز هفتم: ده تا آهنگ رو لیست کن که الان عاشقشونی.
خب، این سوال سختیه... ولی میگیم ده تا رو. (به ترتیب نیستن)
Vulnerable_Selena Gomez
Miss Americana & the heartbreak prince_Taylor Swift
We don't have to dance_Andy Black
Blood//water_Grandson
Way to break my heart_Ed Sheeran
Graveyard_Halsey
Water fountain_Alec Benjamin
Holding on to you_Twenty one pilots
شبی که ماه کامل شد_محسن چاوشی
مریضحالی_محسن چاوشی
روز ششم: پنج راه برای بردن قلبت.
خب، الان نمیدونم باید همین الان رو بگم، یا مال بچگیام رو؟
اگه کسی بخواد بهم نزدیک بشه درکل باید:
سعی کنه منو بشناسه؛
به علایق و مقدسات و اعتقاداتم احترام بذاره؛
مودب باشه_از آدمای بیادبِ خیلی بیادب بدم میاد_.
فعلا اینا تو ذهنمه. حالا منظور سوال همین بوده، یا چیز دیگه نمیدونم. یعنی نمیدونم، منظورش دلبردن چهجوریه؟
اگه یه دلبردن دیگه مدنظرشه، بچهتر که بودم_در حد دو سه سال پیش مثلا_تو فیلما و اینا همیشه من رو اونی کراش میزدم که یا قشنگ میخندید، یا قشنگ چشمک میزد. با ویلنهای داستانا هم خیلی حال میکردم.
الانم از این شخصیتا خوشم میاد، اما خب دیگه دلبردن و این بازیا نه.
روز پنجم: پنج جا رو لیست کن که میخوای ببینی.
یک. یه ساحل برفی.
دو. یونان، مخصوصا آتن.
سه. گتوند، قبر قیصر.
چهار. آمستردام.
پنج. ساحل چابهار.
روز چهارم: درمورد کسی بنویس که ازش الهام میگیری. (یه چی تو همین مایهها)
خب، فکر نکنم بتونم به این سوال چنان جوابی بدم.
من اصولا تو زندگیم اینجوری نیستم که مثلا یه الگو داشته باشم و تو همهچی ازش پیروی کنم و از این حرفا. اما خب افراد موفق هر زمینهای، باعث میشن که انگیزه بگیرم و بخوام مثل اونا باشم.
پس آره، جوابی براش ندارم. اون آدم میتونه همکلاسیم باشه، میتونه یه بازیگر باشه یا یه شهید. هرکسی یه وقتایی برای من میشه اینسپایریشن.
روز سوم: سه تا چیزی که آزارت میدن چیان؟ (معادل دقیقی برای pet peeve نیافتم)
یک. آدمایی که به حریم خصوصی دیگران اهمیت نمیدن. چه از نظر روحی و چه فیزیکی.
دو. کسایی که محکم و درست دست نمیدن.
سه. کسایی که هی از عبارت "زود قضاوت نکن" استفاده میکنن.
روز دوم: چیزی رو بنویس که یه نفر درمورد خودت بهت گفته که هرگز فراموشش نمی کنی.
خب، این سخته.
هم چیزای مثبت تو ذهنم هستن و هم منفی.
منفی که یادمه یه بار کلاس چهارم بودم، معلمم بهم گفت(رو در رو نه) که خیلی حرف می زنم تو کلاس و تو کار معلم دخالت می کنم. الان که بهش فکر می کنم می بینم که درست می گفته، و خب هم اون موقع و هم الان فکر کردن بهش احساس پشیمونی و خجالت بدی بهم می ده.
یه بار هم سال هشتم، ایزابلا بهم گفت که تو با حرفات بقیه رو آزار می دی، بدون این که خودت بفهمی. این یکی رو کماکان نفهمیدم، اگر متوجه باشم که خب مریض نیستم بقیه رو آزار بدم! باید بهم بگید چی آزارتون می ده.
مثبت...
یه بار بهم گفت تو مثل اون دختره راپونزل می تونی حال آدما رو خوب کنی، با این تفاوت که قدرت اون به راحتی ازش گرفته شد اما قدرت تو رو کسی نمی تونه ازت بگیره.
روز اول: ده چیز رو لیست کن که واقعا خوشحالت می کنن.
(به ترتیب نیستن)
یک. کتابا. اون موجودات عجیب...
دو. آدمایی که دوستشون دارم.
سه. نبودن درگیری ذهنی. که خب میدونم ممکن نیست.
چهار. صدای خنده. طبیعتا خنده اونایی که بهم نزدیکن قشنگتره، اما به طور کلی هم خوبه.
پنج. آهنگای خوب.
شش. این حقیقت که خدایی هست.
هفت. دیدن کسی که دوستش دارم بعد از یه مدت طولانی. البته در هر صورت خوشحال میشم، اما اینجوری بیشتر.
هشت. وقتایی که با خواهرم دعوام نمیشه و باهم خوبیم.
نه. اکثر حرفاش**، مگر معدود وقتایی که خودش نمیخواد، یا خودم نمیخوام.
ده. ناراحتی. خوشحالم نمیکنه، اما حس خوبی بهم میده.