۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است.

شده حداقل یه بار، وقتی فروشنده در جواب "چه قدر شد؟" گفت: قابل شما رو نداره، خریدامو بزنم زیر بغلم و بیام بیرون.
تا کی قراره تو عادت های غذایی هم دیگه دخالت کنیم؟
چرا من هرررر وقت که میام قم، باید به خاطر خوردن یه پیاله ماست بازخواست بشم؟
می دونم که به خاطر خودم می گن، اما به خدا خسته شدم!
آقا اصلا من دلم می خواد رماتیسم بگیرم!
این استخونا که قراره تو قبر بپوسه، بذار من زندگیمو بکنم!
از کرامات و فضایل سولویگ، می توان به قناعت فراوان اشاره کرد.
وی قادر است چهل روز تمام را تنها با مقداری نان و ماست، یا دوغ سر کند و از زندگی بسی هم لذت ببرد.

پ.ن. حالا اگه خواستید بهش غذای لاکچری و خفن بدید، کله جوش و آب دوغ خیار هم گزینه های خوبی ن.
همون روز که رفته بودیم شمال، تو آب بودم داشتم همین جوری می رفتم جلو. دختر عموم گفت سولویگ نرو جلوتر، خطرناکه، اما من حسابی فاز آهنگ summer time sadness لانا دل ری رو گرفته بودم. اونجاش که می گه:I know if I go, I'll die happy tonight
برگشتم با یه لبخند ملیح گفتم: من از مرگ ترسی ندارم.
همون لحظه یه موج گنده اومد و من رفتم زیرش. وقتی اومدم بالا، همون جوری که آب شور دریا رو تف می کردم، دستمو به سمت دختر عموم دراز کرده بودم و داد می کشیدم کمک! کمک! من نمی خوام بمیرم!
یه لحظه واقعا ترسیدم خدایی. اونم بدتر از من، داشت داد می زد: بابا، عمو، سولویگ داره غرق می شه، کمممممک!!!!

پ.ن. حالا من که چیزیم نشد، اما بابام خیلی شیک اومده به سمتمون، می گه: بچه ها مراقب باشید. ما هیچ کدوممون چیزی بلد نیستیم، یه ذره برید جلو کاری نمی تونیم بکنیم، به جز فاتحه خوندن.
اون روز، تصمیم گرفتیم بریم شمال. یه سفر یه روزه.
صبح که داشتیم راه می افتادیم، با خودم تصمیم گرفتم که شده برای همون یه روز، اهمیتی ندم که تو چشم بقیه چه جوری ام و درباره م چه فکری می کنن.
تو راه، سرمو از پنجره کردم بیرون و با تمام وجود تو تک تک تونلا جیغ زدم. اون قدر جیغ و ویغ کردیم و با دختر عموم انواع و اقسام آهنگا رو بند بلند هوار زدیم، که آخراش صدام اصلا در نمی اومد.
به دریا که رسیدیم، حتی صبر نکردم مامانم بیاد که یه لباس سبک بپوشم، با همون شلوار لی رفتم تو آب، بی خیال روسری ای که خیس می شه و هیکلی که پر شن می شه و آدمایی که احتمالا با خودشون می گن این چه قدر ندید بدیده.
خلاصه این که اون سفر، یکی از بهترین سفرایی بود که تو تمام زندگیم تجربه ش کرده بودم.