نمی تونم بگم خیلی از تصمیمات مهم زندگیم رو توی اتوبوس گرفتم، اما می تونم بگم توی اتوبوس، اغلب تصمیمات خیلی مهمی گرفتم.
کلا من وسایل نقلیه عمومی رو خیلی دوست دارم. (البته اگر جا برای نشستن، شده کف زمین گیرم بیاد :/) از مترو بگیر که عاشقشم، تا همین اتوبوس و تاکسی.
هر دفعه که می شینم توی اتوبوس، انگار یه صدایی بهم می گه: خب سولویگ، تو الان حدود چهل دقیقه زمان داری و می تونی همین جوری که هندزفری تو گوشته و خواننده برای خودش می خونه، فکر کنی. می تونی به چیزایی فکر کنی که خیلی وقته دنبال فرصتی برای فکر کردن بهشون می گردی.
بعد من می مونم و صدای آهنگ توی پس زمینه با یه عالمه فکر دست نخورده.
آره، قبول دارم، خیلی وقتا فکرای اعصاب خرد کنی ان، خیلی وقتا تصمیمات سختی ان. حتی گاهی تا مرز شکستن می برنم، اما من این جور ساکن نشستن و فکر کردن رو دوست دارم. به علاوه، توی اتوبوس که می شینم، انگار کلی چیز جدید به مغزم هجوم میارن. دوس دارم فکر کنم که قبل از من کیا روی این صندلی نشستن؟ چه آدمایی بودن؟ کجا می رفتن؟ به چی فکر می کردن؟ یا اصلا بقیه آدمای توی این اتوبوس، داستان هر کدومشون چیه؟ گاهی اوقات دلم می خواد همین طوری بشینم و ساعتها فکر کنم. اون قدر فکر کنم و فکر کنم، که خوابم ببره و بعد به طرز معجزه آسایی، دقیقا توی همین ایستگاهی که باید پیاده شم از خواب بیدار شم و خیلی خونسرد، کرایه م رو بدم و بیام بیرون. 
به همین سادگی، به همین خوشمزگی :)
۱ ۰